#سفر_به_دیار_عشق_پارت_88

میپره وسط حرفمو میگه: مانی بمیره از دست تو خلاص شه... دختر آخه میخوای بری اونجا چه غلطی کنی... که با دوستاش تو رو به باد تمسخر بگیرن و جالبش اینه که خونوادت هم بهت اجازه ندن از خودت دفاع کنی

-مانی میذاری حرف بزنم یا نه؟

با خشم میگه: چی داری بگی؟... بنال... بهتره بتونی قانعم کنی وگرنه دست بردار نیستم

-من از خدامه پامو توی اون مهمونی مزخرف نذارم

ماندانا با لحنی گرفته میگه: لابد باز هم اجبار

با پوزخند میگم: خودت که میدونی اگه نرم اونوقت سیاه و کبودم میکنند بعد با خودشون میبرن

ماندانا: ایکاش الان پیشت بودم

با مهربونی میگم: کاری از دستت ساخته نبود

ماندانا: زنگ زده بودم که بگم... برنامه مون جلو افتاده... امیر همه کاراش رو کرده و ما برای آخر هفته بلیط داریم... که با این حرفت حالم گرفته شد

با خوشحالی میگم: ماندانا راست میگی؟

با ناراحتی میگه: کاسه تو بیار ماست بگیر

ازش خوشم میاد وقتی ناراحته هم دست از خنده و شوخی برنمیداره... لبخندی میزنمو میخوام چیزی بگم که خودش میگه: مگه باهات دروغ دارم


romangram.com | @romangram_com