#سفر_به_دیار_عشق_پارت_56
مامان با بغض میگه: یاد مراسم نامزدی ترانه میفتم
صدایی از کسی در نمیاد
بابا با ناراحتی میگه: مونا خودت رو ناراحت نکن... فردا نامزدی خواهر زادته
عمو: زن داداش... خدا رو شکر دو تا پسر داری که مثل شیر پشتت هستن
مامان با بغض میگه: تنها آرزوم اینه که برم پیش ترانه
بابا با داد میگه: مونا
زن عمو با ناراحت به حرف میادو میگه: موناجون چرا با خودت این کارو میکنی... خوده من هم بچه دارم میدونم اگه یه روز نباشن داغون میشم... اما خدا رو شکر کن این دو تا پسرت سالمن
مامان: تنها دلخوشیم به اون دوتاست... ترانه ی بیگناه من که پرپر شد... اون دختره ی بی وجدان هم که واسه ی من خیلی وقته مرده... همه امید من به همین دوتاست
مهسا با خودشیرینی میگه: خاله پس من چی؟
صدای مامانم رو میشنوم که با لحن مهربونی رو به مهسا میگه: تو رو مثله ترانم دوست دارم گلم
دلم میگیره... از این همه بی انصافی... بی عدالتی... اگه از همه ی تهمتاشون هم بگذرم نمیدونم میتونم از این بی حرمتی ها بگذرم یا نه؟
با صدای جیغ جیغوی مهسا از فکر بیرون میام که میگه: خاله فردا مراسم نامزدی منه... میدونم از ترنم دل خوشی ندارین ولی دوست دارم همه تو مراسم باشن میشه ترنم رو هم با خودتون بیارین
romangram.com | @romangram_com