#سفر_به_دیار_عشق_پارت_55

عمو: هیچ حرفه دیگه ای ندارین... همه چیز رو ول کردین چسبیدین به این دختره ی پست فطرت

لبخند رو لبام خشک میشه... آهی میکشمو در اتاقم رو باز میکنم... بعد از چهار سال هنوز هم خوش خیالم

صدای عموم رو میشنوم که به پدرم میگه: تو هم بهتره اینقدر بهش آزادی ندی... معلوم نیست تا این موقع تو کوچه خیابون چه غلطی میکنه... همین کارا رو کردی دیگه ترانه رو به کشتن دادی... آزادی های بیخود میدی

پدر: میگی چیکار کنم داداش؟... باعث مرگ دختره دسته گلم شد... آبرو و حیثیت برام نذاشت.... تو میگی هنوز هم خرجش رو بکشم... بدبختی اینجاست کسی هم نمیاد بگیرتش از دستش خلاص شم

عمو: از من گفتن بود... اگه فردا یه گند دیگه بالا آورد نگی چرا بهم نگفتیا

پدر: دفعه ی بعد دیگه زندش نمیذارم

در اتاق رو میبندم و روی تختم میشینم... لبخند تلخی رو لبام میشینه... مثلا عمو میخواست بحث رو فیصله بده ولی بیشتر از همه خودش از من بد گفت

اونقدر بلند حرف میزنند صداشون رو میشنوم

مامان: مریم پس فردا زودتر میام تا برای مراسم نامزدی مهسا کمکت کنم

خاله: دستت درد نکنه... اگه میتونی صبح بیا خیلی کار دارم

زن عمو: مریم جون یادت نره لیست خرید رو بهم بدی؟

خاله: خوب شد گفتی یادم رفته بود... موقع رفتن حتما بهت میدم


romangram.com | @romangram_com