#سفر_به_دیار_عشق_پارت_51

لبخند تلخم از هزار تا گریه هم بدتره... اگر به دیدن باشه که از سالها پیش من رو دیده... ولی اگر به شناختنه مطمئننا به اندازه ارزنی هم از من شناخت نداره... چرا با کسی که روزی آشناترین کسم بود امروز این همه غریبه ام... کسی که همیشه بهم آرامش میداد امروز بهم استرس وارد میکنه... کسی که در غصه هام دلداریم میداد امروز خودش باعث غمها و غصه هام میشه... از همین حالا هم میدونم از قبل کلی حرف آماده کرده که دل من رو بچزونه... با صدای آقای رمضانی به خودم میام

آقای رمضانی: سوالی نداری؟

هیچکدوم از حرفای آقای رمضانی رو متوجه نشدم... حس میکنم آقای رمضانی متوجه ی ناراحتی من شده... چون چهرش بدجور گرفته هست

سعی میکنم ناراحتیم رو زیر لحن شادم مخفی کنمو با خوشحالی میگم: نه آقای رمضانی... من حس میکنم فرصت خوبیه تا بتونم خودم رو محک بزنم

آقای رمضانی که از لحن من شوکه شده میگه: فکر کردم ناراحتی... یه خورده عذاب وجدان گرفتم

بعد میخنده و میگه: نگو داری برای فردا نقشه میکشی

میخندمو میگم: چرا ناراحت باشم؟ نهایتش اینه که از محل کارم راضی نباشم در اون صورت دوباره به همین جا برمیگردم... بیرونم که نمیکنید؟

لبخندی میزنه و میگه: این چه حرفیه؟ مطمئن باش هر وقت برگردی جات محفوظه

چیزی برای گفتن ندارم فقط یه تشکر زیرلبی میکنمو با لبخند نگاش میکنم

آقای رمضانی: خوب دخترم دیگه مزاحمت نمیشم میتونی بری فقط به اون خانم خبر بده که فردا حتما یه سر به اینجا بزنه

-چشم، حتما

با گفتن این حرف از جام بلند میشم که آقای رمضانی هم به احترام من بلند میشه


romangram.com | @romangram_com