#سفر_به_دیار_عشق_پارت_49
با مهربونی جواب سلاممو میده و میگه تو اگه کارم نداشته باشی واسه ی خودت کار میتراشی... آره باهات کار داشتم
-مشکلی پیش اومده؟
آقای رمضانی: نه دخترم... فقط در مورد شرکت مهرآسا باز به بن بست خوردیم
با تعجب نگاهی به آقای رمضانی میندازمو میگم: مگه چی شده؟
با دست اشاره ای به مبل میکنه که منظورشو میفهممو به سرعت روی نزدیک ترین مبل میشینم... کنجکاوانه به آقای رمضانی خیره میشم که میگه: خانم سرویان رو به عنوان مترجم قبول نکردن
-مگه شما نگفتین یه نفر رو میخوان که تو شرکتشون کار کنند مگه به انتخاب شما اطمینان ندارن؟
آقای رمضانی: من هم بهشون گفتم که خانم سرویان سابقه ی درخشانی دارن اما میگن رئیس شرکت گفته اگه قرار باشه از بین این دو نفر یکی رو انتخاب بشه اون شخص تو هستی... من میخواستم دخترعموی خانم سرویان رو بفرستم که راضی نبودن...
لبخندی میزنه و میگه: از اونجایی که اشکان دلیلش رو بهم گفت پس نمیتونم اشکان رو هم بفرستم... به جز شما چهار نفر فعلا کسه دیگه ای در دسترس نیست... اگه پسر دوستم نبود حتما باهاش برخورد میکردم چون توهین به شماها توهین به منه... من اول خیلی راغب بودم تو اونجا کار کنی اما با برخوردی که با تو و خانم سرویان شده خودم هم زیاد تمایلی به کار کردن شماها در اونجا ندارم...
با ناراحتی میگم: آقای رمضانی الان من باید چیکار کنم؟
با لبخند میگه: ازت خواهش میکنم روی من رو زمین نندازی و یه ماه فقط برای کمک تو شرکتشون کار کنی... بعد اون اگه راضی نبودی برگرد
دلم میگیره دوست ندارم دور و بر سروش بگردم... تحملش برام سخته
آهی میکشمو میگم: یعنی هیچ راهی نداره؟
romangram.com | @romangram_com