#سفر_به_دیار_عشق_پارت_36

-سلام آقای رمضانی... امری داشتین؟

آقای رمضانی: دخترم راستش یه کاری باهات دارم اما اگر این بار قبول نکنی بهت حق میدم

یه استرسی به جونم میفته ولی سعی میکنم آروم باشم

با خونسردی تصنعی میگم: شما امر کنین

آقای رمضانی: راستش چند دقیقه پیش از شهرکت مهرآسا، همونجایی که تو رو فرستاده بودم باهام تماس گرفتن

یکم مکث میکنه که میگم: خب؟

آقای رمضانی: گفتن فعلا یه ماه آزمایشی بدون حقوق مترجمتون رو بفرستین... اگه راضی بودیم استخدامش میکنیم وگرنه هم یه نفر دیگه رو انتخاب میکنیم

پوزخندی رو لبم میشینه میدونم سروش نقشه ای داره

بدون کوچکترین وقفه میگم: اقای رمضانی من ترجیح میدم تو شرکت شما کار کنم لطفا یه نفر دیگه رو بفرستین

آقای رمضانی مکثی میکنه... حس میکنم میخواد چیزی بگه اما منصرف میشه و میگه: باشه دخترم... من خانم سرویان رو میفرستم

زیر لب زمزمه میکنم هر جور مایلید

آقای رمضانی: خب دخترم برو استراحت کن... فکرت هم مشغول این چیزا نکن... از فردا بیا دوباره مشغول به کار شو


romangram.com | @romangram_com