#سفر_به_دیار_عشق_پارت_29
پوزخندی میزنمو میگم: این آدما نمیخوان سر به تنم باشه... بیخیال ماندانا... من اگه شانس داشتم جام اینجا نبود... من الان باید ارشدم رو گرفته باشم و تو بهترین شرکتها کار کنم... اما خودت وضعم رو ببین
ماندانا: همیشه دوست داشتم کمکت کنم ولی حیف تو اون شرایط من هم ایران نبودم
-این حرفو نزن ماندانا... تنها کسی که هیچوقت تنهام نذاشت تو بودی... بهتره قطع کنی... هزینه ات زیاد میشه
ماندانا: بیخیال بابا... حالا چیکار میکنی؟
-هیچی دارم تو خیابون قدم میزنم
ماندانا: مگه نباید تو شرکت باشی
-امروز رو در استراحت بسر میبرم
میخنده و میگه: چه عجب... تو که از خودت مثله ماشین کار میکشی
چند لحظه مکث میکنه و میگه: ترنم فکر کنم امیر و امیرارسلان اومدن
-برو گلم... فقط داری میای خبرم کن... ساعت پروازتو بهم بگو
ماندانا: حتما گلم... فعلا خداحافظت باشه
-خداحافظ
romangram.com | @romangram_com