#سفر_به_دیار_عشق_پارت_28
-بیخیال مانی... آبی که ریخته شده دیگه جمع نمیشه... از اون جغله ات بگو
ماندانا: اونم خوبه... با باباش رفته خرید
-الهی خاله قربونش بره... نزدیکه یه ساله ندیدمش... ماندانا زودتر برگرد... خیلی دلتنگتون هستم
ماندانا: حتما گلم... حتما... من هم دلم برات تنگ شده... ترنم؟
-هوم؟
ماندانا به آرومی میپرسه: همه چیز هنوز مثله گذشته هست؟
آهی میکشمو هیچی نمیگم... خودش همه چیز رو میفهمه
با ناراحتی میگه: متاسفم
-چرا تو متاسفی ماندانا... تو که کاری نکردی؟
ماندانا: همیشه با خودم میگم اگه یه روز همه این آدما بفهمن حق با تو بود چیکار میکنند؟
-باورت میشه تمام این چهار سال هر روز و هرشب از خودم همین سوال رو میپرسیدم
ماندانا: ترنم میتونی ببخشیشون... اگه یه روز شرمنده برگردن
romangram.com | @romangram_com