#سفر_به_دیار_عشق_پارت_174
...
مونا: آره... دیگه تمو.....
با دیدن من حرف تو دهنش میمونه... شرط میبندم اصلا متوجه ی حضورم توی خونه نشده بود
کم کم اخماش تو هم میره و میخواد چیزی بگه که همه ی سردیمو تو نگام میریزمو با سردترین لحن ممکن سلام میکنم بعد هم از مقابل چشمهای بهت زده اش رد میشمو مسیر حیاط رو در پیش میگیرم... تعجبم رو از نگاهش میخونم... تعجب از لحن سردم... تعجب از نگاه بی تفاوتم ... اما برام مهم نیست... دیگه هیچ چیز برام مهم نیست
خونسرد و بی تفاوت در سالن رو باز میکنمو وارد حیاط میشم... با قدمهای بلند مسیر حیاط طی میکنمو به در میرسم... بعد از باز کردن در از خونه خارج میشم... خیلی آروم در رو پشت سرم میبندم... از دیشب که حقیقت رو فهمیدم احساس یک زندانی رو توی این خونه دارم... تمام این سالها این حس رو نداشتم... چون هیچوقت فکر نمیکردم یه مزاحم باشم... یه نفر که وجودش مایه ی عذاب همه ست... همیشه میگفتم حتی اگر هم بد باشم محاله مامان و بابا از من متنفر بشن... اما الان خیلی چیزا تغییر کرده... خیلی چیزا... الان که از این خونه خارج شدم حس آدمی رو دارم که از زندان آزاد شده... ولی با همه ی اینا میدونم مقصد نهایی من دوباره همین خونه ست... خونه ای که با همه ی تلخیهاش هنوز برام یه پناهگاهه... دوست ندارم یه دختر فراری باشم میخوام با اطمینان قدم به جلو بردارم... این همه زجر نکشیدم که آخرش به اشتباه برم... دوست ندارم تموم اون چیزهایی که در مورد میگن به واقعیت تبدیل بشه... تا جای امنی پیدا نکردم محاله این خونه رو ترک کنم... اون جای امن فقط میتونه آغوش مادرم باشه... دوست ندارم اسیر گرگهای این شهر بشم... این شهر رو با تموم آدماش دوست ندارم...
زیرلب میگم: الان کجا برم؟
تا ساعت 4 خیلی مونده... امروز فقط و فقط ماله منه... ماله خوده خودم... امروز روزه منه... روز تولد دوباره ام... قدم زدن زیر بارون رو به هر چیزی ترجیح میدم... فعلا میخوام فقط و فقط قدم بزنم... قدم زدن زیر نم نم بارون حس فوق العاده ایه... هنزفری رو از کیفم در میارمو به گوشیم وصل میکنم... دنبال آهنگ مورد نظرم میگردم... بعد از پیدا کردنش لبخندی میزنمو زمزمه وار میگم: عالیه
همینجور که هنزفری رو تو گوشم میذارم آروم آروم از خونه دور میشم... صدای خواننده تو گوشم میپیچه
سراغی از ما نگیری نپرسی که چه حالیم
عیبی نداره میدونم باعث این جدایی ام
یه لبخند تلخ میزنم... لبخندی تلختر از هزاران هزار فریاد... بعضی موقع در سکوت آدما دردی نهفته ست که در میلیونها میلیون فریاد اون درد احساس نمیشه
رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه
romangram.com | @romangram_com