#سفر_به_دیار_عشق_پارت_164

مهربان با لحن بامزه ای میگه: اگه میدونستم اینقدر بچه ی بدی هستی محال بود باهات دوست بشم

-خوبه الان داشتی ازم تعریف میکردی

مهربان: ذات واقعیتو نشناخته بودم

-یعنی حالا دیگه کاملا شناخته شده ام؟

مهربان: بله.... چه جورم

با شیطنت میگم: یه جور بله میگی انگار بله ی سر سفره ی عقد داری میگی

مهربان با حرص میگه: ترنــــــــم

-جونـــــــم

تصمیمم رو گرفتم... یه تصمیم قطعی من اینبار دنیام رو متفاوت از گذشته میسازم... مطمئنم که موفق میشم.. مطمئنم

مهربان: نه مثله اینکه واقعا یه چیزت شده

زمزمه وار میگم آره خیلی وقته

مهربان: چیزی گفتی؟


romangram.com | @romangram_com