#سفر_به_دیار_عشق_پارت_162

-خیلی بهم لطف داری خانم خانما ولی من که دیروز پیشت بودم

مهربان: لطف نیست من حقیقت رو گفتم... بعد از مدتها بالاخره یه دوست پیدا کردم که من رو همینجور که هستم میخواد...

درکش میکنم خودم هم خیلی وقته دنبال چنین آدمی ام... هر چند ماندانا رو دارم اما فاصله ها اجازه ی درد و دل رو ازم میگیره

میخندمو میگم: اینجوری نگو پررو میشما

خنده ی ریزی میکنه و با شیطنت میگه: یه خورده عیبی نداره

بعد با مهربونی ادامه میده: ترنم تو خیلی خوبی واقعا خوشبحال خونوادت به خاطر داشتن چنین فرزندی... من مطمئنم پدر و مادرت بهت افتخار میکنند... بعضی مواقع به زندگیت غبطه میخورم... خودت اینقدر خوبی... لابد خونواده ات فرشته هستن ... شاید مشکل مالی داشته باشین اما با همه ی اینا بهت نصیحت میکنم قدر خونوادت رو خیلی بدونی چون پول مهمه ولی همه چیز نیست

خنده رو لبام خشک میشه... ناخودآگاه بغضی تو گلوم میشینه... اشکی از گوشه ی چشمم سرازیر میشه اما سعی میکنم بخندم میخوام مثله گذشته ها بشم... مثله گذشته ها که همش در حال شیطنت و خنده بودم که کسی حریفم نمیشد... که همه از دستم کلافه بودن... که دنیام با آرزوهای خیالی پر میشد... که وقتی چشمامو میبستم فقط خوابای طلایی میدیدم... مثل اون روزا که از کابوس و تاریکی و شبهای سیاه خبری نبود... آره میخوام مثله گذشته ها بشم حتی اگه هیچکس تو دنیا من رو نخواد من میخوام شاد زندگی کنم حتی اگه همه ی اون شادیها تظاهر باشه دیگه نمیخوام آدمای این دنیا با تمسخر نگام کنند... چرا غمگین باشم برای اشتباهی که نکردم... برای خونواده ای که منو نمیخوان... بخاطر عشقی که آرزوهام رو تباه کرد... به خاطر دوستی که وسط راه تنهام گذاشت... واقعا چرا باید غصه بخورم... من اگه تا دیروز غمگین بودم دلیلش این بود که خونوادم از دستم رنجیدن... که من ناخواسته یه غمی رو تو دلشون به وجود آوردم

غم گذشته ی من بخاطر از دست رفتن خونوادم بود اما دیشب فهمیدم من هیچوقت به این خونواده تعلق نداشتم... غم گذشته ی من به خاطر از دست رفتن مهربونی های سروش بود اما دیشب فهمیدم چیزی از اون سروش مهربون باقی نمونده...

غم گذشته ی من به خاطر از دست دادن دوست دوران کودکیم بود اما دیشب فهمیدم خیلی وقته از یادها رفتم... خیلی وقته برای همه مردم.. خیلی وقته هیچکس از من یادی نمیکنه... خیلی وفته دل شکسته ام برای کسی ارزشی نداره... دیشب همه ی امیدهام از دست رفت... من به خاطر برخورد آدمهای غریبه افسرده نشده بودم.. من به خاطر آشناهایی افسرده شدم که دیشب فهمیدم از هر غریبه ای برام غریبه تر بودن...

بغضم رو قورت میدمو با خنده ی ساختگی میگم: به به چه خانم معلم خوبی.... تو جون میدی واسه معلم شدن... آفلین آفلین مهربون جونی اگه همینجوری ادامه بدی معلم خوبی میشی

قطره اشکی از گوشه ی چشمام سرازیر میشه

مهربان با حرص میگه: مسخرم میکنی؟


romangram.com | @romangram_com