#سفر_به_دیار_عشق_پارت_149
توی دلم میگم: خدایا شکرت که تنهام نذاشتی... که کمکم کردی... ممنون که با همه ی بدیهام در اون شرایط سخت از من محافظت کردی
یاد فردا میفتم... تصمیمم رو گرفتم فردا صبح به آقای رمضانی زنگ میزنمو میگم نمیتونم توی شرکت مهرآسا کار کنم... چون هنوز از من آزمونی نگرفتن صد در صد اجازه میده برگردم... فردا مشکلات شخصی رو بهونه میکنمو قید اون شرکت رو میزنم... بهترین راه همینه... دوست ندارم دیگه چشمام تو چشمای سروش بیفته... هنوز هم وقتی به اون همه بی رحمی و خونسردیش فکر میکنم دلم آتیش میگیره...
آهی میکشمو نگامو از بیرون میگیرم به سمت کامپیوترم میرم... همنجور که واستادم دستم به سمت موس میره.... وارد بکی از پوشه ها میشمو رو آهنگ مورد نظر کلیک میکنم... صداش رو تا حد ممکن کم میکنم و برق اتاق رو خاموش میکنم... صدای غمگین مازیار فلاحی اتاقم رو پرمیکنه... چراغ خوابم رو روشن میکنم... به سمت تختم میرم... طاقباز روی تخت دراز میکشم
دلم بشكنه حرفی نیست حقیقت رو ازت میخوام
بهم راحت بگو میری حالا كه سرده رویاهام
«دو ماه دیگه عروسیمونه حتما تشریف بیارید»
نمیدونم كجا بود كه دلت رو دادی دستاون
خودت خورشید شدی بی من منم دلتنگی بارون
«بعضی مواقع آرزو میکنم ایکاش تو به جای ترانهمیرفتی»
یه بار فكر منم كن كه دلمداغون داغونه
تو میری عاقبت با اون كه دستام خالی میمونه
یه قطره اشک از چشمام سرازیر میشه....
romangram.com | @romangram_com