#سفر_به_دیار_عشق_پارت_137
هیچی نمیگه... واقعا هیچ جوابی واسه ی سیاوش نداره... الان دیگه خودش هم نمیدونه چی میخواست
سیاوش با قدمهای بلند بهش نزدیک میشه و میگه: خیالت راحت شد؟
سیاوش با داد ادامه میده: چرا لالمونی گرفتی؟
با ناراحتی میگه: به خدا عصبی شدم... نمیخواستم کار به اینجا بکشه... وقتی سرم داد زدو کلی حرف بارم کرد کنترلم رو از دست دادم
سیاوش با خشم میگه: این جواب خودت رو قانع میکنه؟
خودش هم جوابش رو خوب میدونست... نه... این جواب حتی خودش رو هم قانع نمیکرد چه برسه به بقیه... دستشو لای موهاش فرو میکنه و چنگی به موهاش میزنه یادآوری حرفای طاهر آتیشش میزنه...« حتی اگه خواهر من بدترین آدم روی زمین هم بود حق نداشتی اینکارو بکنی... به حرمت روزای گذشته... به حرمت خونوادم... به حرمت اون نون و نمکی که با هم خوردیم... به احترام من و خونواده ام...»
زمزمه وار میگه: اشتباه کردم
سیاوش با داد میگه: همین؟... به این فکر نکردی اگه پدر و مادرمون بفهمن چه حالی بهشون دست میده
با عصبانیت دستشو لای موهاش فرو میکنه و چنگی به موهاش میزنه... واقعا نمیدونه چیکار کنه
سیاوش همونجور ادامه میده: فکر نکردی مادرمون با اون قلب ضعیفش چه جوری میتونه دووم بیاره؟
عاجزانه میگه: سیاوش تو رو خدا تمومش کن...
سیاوش با خشم میگه: واقعا برات متاسفم... طاهر خیلی آقایی کرد که یه کتک مفصل بهت نزد
romangram.com | @romangram_com