#سفر_به_دیار_عشق_پارت_113
ماندانا: بالاخره عکسای سرآشپز امیر دیدن داره... میخوام به مادرشوهر و خواهر شوهرم نشون بدمو باهاشون بخندم
-دیوونه... همیشه فکر میکنم حتما امیر تو زندگی قبلیش مرتکب گناه بزرگی شده بود که خدا توی مصیبت رو تو دامنش انداخته
ماندانا با صدای بلند میخنده میگه: واقعا راست میگی؟
-پس نه... فکر کردی باهات شوخی دارم؟
ماندانا: من هم میخوام ببینم
-چی چی رو
ماندانا: دامن امیر رو... چطور تو امیر رو با دامن دیدی ولی من ندیدم... امش باید مجبورش کنم یکی از دامنای من رو بپوشه
با تصور امیر اون هم توی دامنای ماندانا پخی میزنم زیر خنده که ماندانا میگه: راستی دامنش کوتاه بود یا بلند؟
-مانی به خدا زشته
ماندانا: اون که مادرزادی زشت بود
-چی واسه ی خودت میگی؟
ماندانا: مگه امیر رو نمیگی؟
romangram.com | @romangram_com