#اس_ام_اس_پارت_62
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم! ملیسا با بُهت گفت: چه جوری تونستی؟
من هم براش جریان اسمس رو گفتم و همه ش رو تعریف کردم البته فقط برای خود ملیسا بقیه باهم حرف میزدن و ملیسا هم سمت چپم نشسته بود واسه همین فقط برای اون گفتم و البته جریان دوستی با دوست ناشناس رو هم براش گفتم ولی بهش گفتم به هیچ کس ابدا نگه! هیچ کس! وقتی براش گفتم دهنش باز مونده بود گفت: یعنی تو و ش..ر..! نه امکان نداره! از جاش بلند شد و رفت سمت شروین که رو به روی من نشسته بود و یه چیزی گفت بهش که اخمای شروین رفت تو هم و یه چیزی گفت که نتونستم بشنوم!
ملیسا ناباور شروین رو نگاه کرد و گفت: تو مطمئنی؟
حرفاشونو نصفه نیمه میشنیدم!
شروین: آره بهش میگم آتی! چرا؟ مگه چی شده؟ تو میشناسیش؟
ملیسا: آره یعنی نه...هیچی همینطوری پرسیدم!
و برگشت پیشم نشست! طرف راستم هم شنیا نشسته بود! یه کم با شنیا حرف زدم و بعد یه کم که گذشت روژینا باز فاز ایده دادنش اومد و گفت: پایه اید حقیقت جرأت کنیم؟
همه موافقت کردیم و موژان رفت که از مسئول کافی شاپ یه بطری بگیره! میزا اکثرا گرد بودن و بزرگ و طبقه ی پایین میزاش کوچیک بود و مدرن تر! ولی بالا حالت سنتی داشت! ملیسا بطری رو چرخوند که افتاد به خودش و شروین یعنی سر بطری طرف شروین افتاد!
ملیسا: جرأت یا حقیقت؟
شروین بی خیال گفت: فرقی نمی کنه!
ملیسا با هیجان دستاشو بهم کوبید و گفت: خیلی خوب حقیقت! بگو بهم دروغ نگفتی که اسمش رو نمیدونی؟
شروین با اخم گفت: ملیسا یه بار بهت گفتم هرچی میخوای بپرس ولی درباره ی اون نپرس که خودمم نفهمیدم چی شد باهاش دوست شدم چیز زیادی ازش نمیدونم یعنی اطلاعات ظاهری هر شخصی رو ازش ندارم فقط روحیاتش رو خیلی خوب میشناسم! یکیه کپی همین آتنا فقط عقلش بیشتر کار میکنه و مثل اینم پررو نیست!
چشمام گرد شد کی مثل منه؟ جان؟ من عقلم کار نمیکنه؟ من پرروام؟ البته این آخریه رو راست میگه ها ولی نباید بهش رو بدم!: دی
به یه چشم غره بسنده کردم و زیر لب طوری که بشنوه گفتم: دارم برات!
ملیسا: شروین جرزنی نکن امکان نداره اسمشو ندونی! اگه نمیخوای اینجا بگی بعدا فقط به خودم بگو!
شروین که معلوم بود عصبی شده گفت: فکرشم نکن چه اینجا چه تنها بهت نمیگم!
فربد: شروین منم جریانو میدونم اسمشو بگو دیگه به خدا احساس میکنم دخترم که اینقدر فضولم!
دخترا همگی با داد گفتیم: هی....
فربد با دستش از خودش محافظت کرد و تموم سر های توی کافی شاپ چرخید سمت ما!
و ما هم خیلی شیک با یه لبخند که به معنای خفه شید بود مودب نشستیم!
چشمای شروین بیش از اندازه گرد شده بود!
فربد رو نگاه کرد و گفت: تو دیگه از کجا میدونی؟
romangram.com | @romangram_com