#اس_ام_اس_پارت_59
بهش یه لبخند زدم که باعث شد آروم بشه و به حالت عادیش برگرده و یه دفعه موهاشو گرفتم و تا تونستم کشیدم و راه افتادم دور تا دور خونه! ساغر هی آی آی می کرد و دخترا میخندیدن و من ف ح شش میدادم!
اون شب یه فیلم ترسناک نگاه کردیم که تا ساعت 5: 30 خوابم نبرد از ترس و ساعت 5: 30 از ترس خوابم برد!
تو همین چند روزه که مونده بود کار خاصی نکردیم! رفتیم جواهرده و یه کباب چنجه ی حسابی خوردیم! با الناز برای جنگل باهم جوجه درست کردیم و انصافا خوشمزه در اومده بود! اکثرا لب ساحل بودیم من ساحل خصوصی ویلا رو ازشون قایم کردم که هر شب لب ساحل نباشن ولی هیچی جلودارشون نیست اینا کار خودشونو میکنن!
هربار هم میرفتیم لب ساحل من و تینا و ساغر و کیانا گیتار و ویلون میزدیم و دیگه دستام پوست پوست شده بود! ولی خداییش خیلی فاز میداد چون هرکی پاتوقش اون پلاژ بود ما رو شناخته بود و بهمون میگفتن ارکست گربه ها! موندم ما کجامون شبیه گربه س! حتی میومدن کنارمون مینشستن و گوش میکردن! حتی یه دختری بهم پیشنهاد داد که چرا آهنگ نمیخونم و بدم بیرون و منم خوب دلیل خودم رو داشتم و بهش گفتم: من دارم بازیگری میخونم واسه همین اگه آهنگ بدم بیرون برام بد میشه!
اونقدرم رفتیم کارتینگ که مسئوله چندباری ازمون پول نگرفت ولی بعدش دید نچ نمیشه ما خیلی کنه ایم اگه این طور ادامه پیدا کنه باید مگس بپرونه! تعدادمون زیاد بود ، ولمون می کردن همونجا میخوابیدیم صبح بیدار میشدیم مستقیم میرفتم سوار ماشینا میشیدم تا عصر دور دور می کردیم و بعد استراحت می کردیم و دوباره دور دور می کردیم والا!
تا 18 ام شمال موندیم! الان 18 ام! ساعت 6: 15 دقیقه ی عصر! همه بی حوصله و دیگه خسته شدیم از شمال! فردا قراره حرکت کنیم و برگردیم تهران! تو این مدت چندباری هم بازم این شروینه رو دیدم و با دوستان پایه ی بنده سعی کردیم حالشو بگیریم! مثلا چندباری هم من هم شروین آب میوه و هزار کوفت زهرمار دیگه ریختیم رو هم! چندباری آدامس چسبوندیم زیر صندلی هم تو کارتینگ! ملیسا هم فهمیده بود جریان چیه و همش طرف من بود! تو تعجب بودم این خواهر چه طور منو بیشتر از برادرش دوست داره که طرفمو میگیره!
کلا اکثر اوقات که با دخترا میخواستیم بریم بیرون به ملیسا زنگ می زدیم و اونام باهامون میومدن! کم و بیش شروینو میدیدم! تو این مدت هم زیادی با اون دوست ناشناس ور زدم فکر کنم قبض موبایلم بشه بالای 250 تومن! الان دیگه دوست ناشناسو ندیده میشناسم!
گفتش بهم که اون شب تو ساحل با یه دختری لج داشته واسه همین اون حرفو زده و منم بهش گفتم اتفاقا همون شب منم با یه پسری لج داشتم واسه همین نا خودآگاه اون اسمس رو فرستادم! در همین حد کافی بود که به هم بفهمونیم منظورمون هم دیگه نبوده! هنوزم شروین مشکوک نگام می کرد! مونده بودم چرا! اما این آخرا دیگه مشکوک نگام نمیکرد چون فکر کنم ابهاماتش بر طرف شده بود!
مثل همیشه با دیدنم پوزخند میزد یا من به اون بهش چشم غره میرفتم! از فکر و خیال اومدم بیرون!
من: بچه ها پایه اید بریم ساحل؟
ژینا: حوصله داری؟
تینا: نه تو عقل داری آخه؟
آذین: فکرشم نکن!
روژینا: آخه خره کی الان حال ساحلو داره؟
ویرا: دهنتو ببندی بهتره آتنا!
کیانا: ویرا خوب اومد! دهنتو ببندی نمیگیم لالی!
من: باشه باشه نزنین منو!
درسا: نزنیم تو رو؟ به همین خیال باش ما تو رو میکشیم!
چشمام گرد شد خدا خودت بهم رحم کن!
آنیتا: اصلا اینا به جدا! تو از ساحل زَده نشدی؟ بابا من دلم یکم هوای آلوده میخواد! هوای پر از گوگرد!
با این حرفش زدیم زیر خنده! خداییش اینو خوب اومد الان همه مون دلمون هوای آلوده میخواست!
من: خوب نظرتون چیه بریم همون کافی شاپه که من تنها رفته بودم و بعدش شما اومدید؟ اون جا رو که یه بار رفتیم! هوم؟ نظرتون؟
romangram.com | @romangram_com