#اس_ام_اس_پارت_44

من: باشه ولی چرا اینقدر طولانی؟

اون: خوب واسه این که اون موقع نصف لیسانسمون رو خوندیم و داریم واسه فوق خودمونو آماده می کنیم!

من: (شکلک خنده)آره راست می گی این طور هیجانش بالاتر میره! راستی اگه باهم تو یه دانشگاه بودیم واحدامون رو یکی برداریم که سر هر کلاس باهم باشیم!

اون: نچ نچ نچ دلم می خواد هیجانش بالا بره! این طوری که باشه میشه یه نوع سوتی! سریع میفهمیم کی کیه!

من: آره راست می گی!

اون: اهوم! من باید برم کاری نداری؟

من: نه خدا حافظ شایدم خدا سعدی!

اون: شیطون! (شکلک خنده)خدا خیام!

گوشیمو گذاشتم رو پا تختی اتاقم و از اتاق اومدم بیرون!

رفتم تا بیرون یکمی قدم بزنم!

دلم می خواست یکم تنهایی تو این هوای بارونی و گرفته قدم بزنم!

نه دلم گرفته بود نه چیز دیگه!

اما الان فقط دلم برخورد قطره های باران به صورتم رو می خواست!

یه جفت بوت با خودم آورده بودم به هوای این که نکنه بارون بگیره و با صدای نسبتا بلندی گفتم: یووووهووو! جونم آتنا! آفرین به اون مخ تیلیتت که یه جا به درد خورد! بوتای سفیدم رو پوشیدم و با یه مانتوی مشکی با کمربند و روسری چروک سفید! تو آینه به خودم نگاه کردم! نه خوشم اومد

جوونم تیپ! چتر سفیدمو برداشتم! هرچند من هیچوقت چتر تو دستم نمی گرفتم! یعنی فکر کنم تو 3,4 سال اخیر این اولین باری بود که چتر دستم می گرفتم! آرایش هم کردم که شامل یه رُژ صورتی دخترونه با ریمل! همین! تازه به نظرم زیاد هم بود!

نه دیگه این آخری شوخی بود!

کلا من عادت نداشتم واسه یه بیرون رفتن عادی کلی سایه بزنم و روژگونه و رژ ای چه میدونم پر رنگ بزنم!

سرمو تکون دادم تا فکرام بپره!

موهامو به حالت کج زدم پشت گوشم زیر روسری! پامو از ویلا بیرون نذاشته بودم که صدای الناز از پشت سرم اومد!

نه! یه سرخر!

با حالتی گرفته برگشتم طرفش: بله الناز؟

یه تای ابروشو داد بالا و گفت: نچ نچ نچ معلومه سرخَر نمیخوای!


romangram.com | @romangram_com