#اس_ام_اس_پارت_41
ژینا: آخه اون جا رو که پری روز رفتیم!
کیانا: نه دیگه خُله منظورش اینه نرفتیم اسکی و کشتی و قایق و ...
ژینا: آهان از اون لحاظ...! باشه پس من هم میگم بریم پلاژ!
من: من هم موافقم!
ویرا: باشه ولی پس فردا رو بریم جنگل!
تینا: آره راست میگه ولی جنگل فقط با کباب میچسبه! اما خوب کسی بلد نیست!
ساغر: راست می گه! بعد به حالت بچگونه ای خودشو لوس کرد و با جیغ و داد گفت: من کباب میخوام! من کباب میخوام!
زدیم زیر خنده! قیافه ش مثل یه بچه ی تُخس شیطون بهانه گیر شده بود!
لبخندی شیطانی زدم و برگشتم سمت الناز که اون هم لبخندی شیطانی رو لباش بود نگاه کردم و دستامونو آوردیم بالا و دستامونو به هم کوبیدیم و هم صدا گفتیم:
اون با ما!
بعد هم برگشتیم سمت بچه ها و گفتم: من و الناز کباب درست کردن بلدیم البته جوجه کباب رو!
الناز: آره پارسال با آتنا کلی تلاش کردیم یاد بگیریم بعد چندبار خراب کردن گوشت ،بالاخره یاد گرفتیم!
یهو موژان بی هوا گفت: یا ابلفضل! یا قمر بنی هاشم! یا امام صدم اصن امام هزارم! سم ندید در خوردمون!
همه مون که چشمامون گرد شده بود یهو زدیم زیر خنده!
آذین: حالا امام صدم و هزارم رو از کجا آوردی؟
موژان: مگه نداریم؟ من فکر می کردم هرچی شماره ش بره بالا بیشتر اسر داره!
همه پق زدیم زیر خنده!
موژان: حالا مطمئنید؟
الناز: آره بلدیم، تو که نه فقط ، شما فقط اطمینان کنید فردا مواد لازم رو بخرید!
ساعت 6 عصر بود ولی هوا روشن بود! اصن من به دو دلیل بهار رو دوست داشتم! یکیش به خاطر تولدم بود که 27 اردیبهشت بود یکیش به خاطر همین روشنی هوا! وقتی ساعت هشته ولی انگار ساعت 3 ظهره!
خیلی وقت بود با دوست ناشناس عزیز حرف نزده بودم! آره جون خودت همین دیروز باهاش حرف زدی! نمیدونم چرا ولی خیلی دوست ندارم ببینمش! دوست دارم همون شخص خیالی تو فکرم بمونه! گوشیمو برداشتم!
5تا اسمس اَزَش داشتم!
romangram.com | @romangram_com