#اس_ام_اس_پارت_32

الناز: مگه این صاحاب داره؟ یعنی اینقده زود شوهر کرده؟

شنیا که کنار دستش بود با دست یکی زد پشت گردنش و گفت: خره شوهر نه زن گرفتن! تازه شم این به این خوش تیپی و خوشگلی معلومه زود هم زن میگیره!

من: ای بابا من یه چیزی گفتم شما دیگه چرا اینقد کشش میدید! ولی این مجرده ها حلقه هم دستش نبود اون روز دیدم در ضمن میشه الان به جای دعوا سر این شرک مدل 2014 چشم آبی به من کمک کنید یه جوری بسوزونمش دیگه دختری مثل من رو اذیت نکنه...!

آذین که همیشه پایه ی اینجور کارا و شیطنت بود گفت: گوش کن آتنا تو و من و شنیا و ژینا و آنیتا و درسا یه تیم میشیم! با اینا میجنگیم دور بعدی هم بقیه باهم مسابقه بدن! فقط باید زود بلیط بگیریم جوری که نوبتمون با اینا بیفته!

از نقشه ش خوشم اومده بود! لبخند خبیثی زدم و گفتم: پایه ام!

آذین دستشو آورد جلو و من هم با دستم کوبیدم به دستش و آذین گفت: ایول پس بزن که بریم!

دوییدیم سریع تو صف بلیط وایستادیم و سریع چون خلوط بود بلیط گرفتیم! و آخر سر هم با مرده که یه پیرمرده خوش رو بود حرف زدم و گفتم: آقا من و دوستام میخوایم روی این پسرای مغرور خودخواه رو کم کنیم دفعه ی قبل تو کارتینگ بد ما رو اذیت کردن می خوایم تلافی کنیم! توروخدا ما رو با اینا بندازین!

مرده که از حرفای من چشماش گرد شده بود گفت: امان از دست شما جوونا! باشه خانوم!

ذوق کردم و تشکر کردم و رفتم سمت بچه ها! کم کم داشت شلوغ می شد! تا این که نوبت ما شد! با بچه ها آماده شدیم و رفتیم تو! فکر کنم فکر نمیکردن با ما بیفتن چون خیلی متعجب شده بودن و از تعجب زل زده بودن به ما که مثل بادیگاردا شده بودیم خلی ژست خنده داری به خودمون گرفته بودیم هر لحظه آماده ی حمله بودیم!

یهو ژینا گفت: خوشگل ندیدین؟

دَمِت گرم دختر! الان موندم این حرفو از کجا آورد! کلا تو اِکیپ ما من وصله ی ناجور بودم همه یا مثل خودم شیطون بودن ولی به وقتش تیز بودن و خانوم وار رفتار می کردن یا کلا ساکت بودن و خانوم! ولی من! من شیطون بودم و گیج و خل! کلا بلد نیستم خانوم وار رفتار کنم!

پسرا به خودشون اومدن و یکیشون که چشماش عسلی بود گفت: دیده بودیم فقط از نسخه ی پرمدعا و پررو و اعتماد به سقف دارش رو نه , ندیده بودیم!

آذین نیشخندی زد و گفت: نه دشمن عزیز(همیشه میگن دوست عزیز ولی این گفت دشمن عزیز)اونایی که شما دیدین اُمُل بودن فقط تظاهر به خوشگل بودن کردن!

یکیشون برزخی شد و گفت: خانوم من با شما شوخی ندارم!

آذین: مگه من شوخی کردم؟ و دست به کمر یه تای ابروشو داد بالا! پوزخندی به شِرِک زدم و با دخترا پشت سنگرا جمع شدیم! تیر زیاد خوردیم ولی مساوی بودیم! شرک دوتا تیر بهم زد ولی هرکاری می کردم نمی شد بزنمش! یه تیر بهش زدم! ولی خیلی زرنگ بود و جا خالی می داد!

از آخر که بازی تموم شد میشه گفت اونا بردن! چون ما یه تیر بیشتر خورده بودیم! اونم شروین لحظه ی آخر وقتی بازی تموم شد جرزنی کرد و یه تیر دیگه منو زد! اونم زد تو بالم! دردم نگرفت ولی قاطی کردم!

خیلی جرزن بود! بعد از در آوردن لباسا رفتم سمتش! فکر کنم حدس میزد که میرم پیشش چون لبخند خبیثی زد! این لبخندش عصبی ترم می کرد! دستامو مشت کردم! آی آی ناخونام رفت تو گوشت دستم! از درد صورتم جمع شد! دوباره قیافه ام خونسرد شد! معلوم بود از خونسردی قیافه ام تعجب کرده حتما منتظر یه قیافه ی خیلی برزخی بوده! وایسا آقا شروین دارم برات!

نمیدونم چرا ولی احساس میکردم اگه امروز باهاش جنگ راه نمینداختم اگه جای دیگه منو میدید دیگه باهام کاری نداشت! رفتم جلو و گفتم: فکرنمیکردم جرزن باشید ولی نشون دادین که جرزن خوبی هستین و وقتی کم بیارید جرزنی میکنین! واقعا براتون متاسفم!

انگار دست گذاشته بودم رو نقطه ی ضعفش چون صورتش ارغوانی شد و دستاشو مشت کرد! دیگه خبری از اون لبخند خبیث نبود!

شرک: هی خانوم مواظب حرف زدنتون باشید! شما خودتون این بازی رو شروع کردید(لبخند خبیثش برگشت)! کار بدی کردم؟ اگه گلوله ی آخر رو نمیزدم که باز دوباره مساوی میشدیم! بیا و خوبی کن!

با حرص گفتم: خوبی به شما پسرا نیومده! همتون عین همید! چون فکر می کنید مذکرید خیلی زور دارید! بیچاره همسرتون! ولی اینو بدونید من وای نمی ایستم شما رو نگاه کنم! روز خوش!

رو پاشنه ی پا چرخیدم و رفتم سمت دخترا!


romangram.com | @romangram_com