#اس_ام_اس_پارت_11
و دوباره خندید که باعث شد من و آنیتا و بابای آنیتا هم بخندیم!
خداییش توی جاده خیلی خوش گذشت ولی به خودم قول دادم هر وقت فرصت کردم در مورد سرطان فک تو اینترنت یه گشتی بزنم!
حدسم درست در اومد! 5ساعت تو راه بودیم! من گفتم با این ترافیک دیر میرسیم! اطراف ساعت 7/5بود که رسیده بودیم! و من مستقیم رفتم تو اتاق همیشگی م تو ویلا و بدون انجام هیچکاری خودمو انداختم رو تخت و خوابیدم!
وقتی بیدار شدم هوا دیگه کاملا تاریک شده بود یعنی می شد گفت که از این تاریک تر نمیشه! کورمال کورمال راه افتادم سمت دستشویی! دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون! برگشتم تو اتاقم! متعجب از این بودم که چرا چراغای پایین همه خاموشه؟ نگاهی به ساعت موبایلم کردم و دیدم ساعت 2: 52 دقیقه ی صبحه! نه؟ یعنی من این همه خوابیدم؟ از ساعت 7 تا ساعت تقریبا میشه گفت 3 یعنی 9 ساعت! من خواب کامل روز رو کردم!
خواب کامل یه روز 8 ساعت و نیمه! نمیدونم چرا ولی دلم میخواست با دوست ناشناس یه کم حرف بزنم! شخصیتش برام گنگ بود! دوست داشتم بیشتر شخصیتش رو میفهمیدم! البته الان ساعت 3شب قطعا فرصت مناسبی برای این کار نیست! رو تختم نشستم و به بیرون زل زدم! به ساحل خوشگل نمک آبرود! چه اسمی هم برای خودش انتخاب کرده! دوست ناشناس! آخه چه طور یه دوست میتونه ناشناس باشه؟ ولی خوب به استثنا این بار به واقعیت پیوسته واین دوست ما ناشناسه!
این دوستی که من چیزایی درباره ی رشته اش و این جور چیزا میدونم ولی قیافه شو تا حالا ندیدم! ولی چه جالب بشه اگه من و اون تو یه دانشگاه باشیم تو یه کلاس ولی حتی ندونیم کدوم اون یکیه؟ باحال میشه! صدای اسمسم بلند شد! سریع یورش بردم سمت گوشیم تا برش دارم و نمیدونم چرا خیلی دوست داشتم اون باشه تا یه کم بیشتر درباره اش بفهمم اَزَش سوال کنم! ولی هیجانم فروکش کرد چون در واقع اصلا هیچکی نبود! همراه اول بود!
میخواستم گوشیم رو بزارم سر جاش که یه اسمس دیگه اومد! دوباره نگاهش کردم خودش بود!
بازش کردم نوشته بود: بیداری؟
براش نوشتم: اهوم!
سریع جوابمو داد: (شکلک خنده)اهوم چیه دختر؟ من بزرگ ترتم ها! باید بگی بله؟
مثل این که نصف شبی سر شوخیش باز شده بود! منم کم نیاوردم و براش نوشتم: بزرگ تر چیه؟ هَمَش دو سال! تازه هم من فقط به اشخاصی میگم بله که متشخص باشند و احترام لازم باشه! (شکلک زبون)
حال می کنم با این جواب دادنم! الان مخش هنگ میکنه که این شوخی بود یا جدی بود؟ خ خ خ خ من مرض دارم!
بعد یه دقیقه جواب داد: الان این شوخی بود یا جدی بود یا برا اذیت کردن بود؟ (شکلک سوال)
براش نوشتم: نه پسرم این رو باید دقیق بخونی این یه نوع اذیت کردن نامفهومه که من اختراعش کردم پسرم!
جوابمو داد: بله بله؟ من کی شدم پسر شما؟
نوشتم: تو خیلی وقته پسر منی ولی گُمِت کرده بودم پسرم! حالا پیدات کردم!
نوشت: ای کلک! مثل این که تو هم مثل خودم شیطنت زیاد داری! حالا مامان جون یه کَم بیشتر از شیطنات بگو!
نوشتم: وایسا یه کَم فکر کنم...آهان مثل همین دیروز اون اسمسی رو که برای بچه ها فرستاده بودم که اشتباهی برای تو هم فرستاده بودم رو براشون فرستاده بودم یه کَم بعد براشون نوشتم که سرطان خون دارم! بیچاره ها دیروز ظهر اومده بودن جلو در خونمون و چنان ریختن سَرَم و گریه می کردن! نگو! باید بودی میدیدی! بعدهم بهشون گفتم اذیتتون کردم چنان دنبالم کردن که فاتحمو خوندم!
نوشت: شیطنت زیاد میکنی مامان جونم! حالا این دوستات چند نفر هستن؟
نوشتم: ما کلا یه اکیپیم! که شامل: من-ژینا_الناز_آذین_درسا_شنیا_م و ژان-روژینا-ساغر-تینا-کیانا-ویرا! یعنی در کل با خودم 12نفریم!
نوشت: (شکلک تعجب)! نه؟ یعنی 12 نفر! بابا شما چه حالی می کنید! من با دوستام در کل 7 نفریم! من-نریمان-هامین-سامیار-آترین-میلاد!
نوشتم: کم نیارید یه وقت! تو به 7 نفر میگی کم؟ ما که 12 نفریم خوب در طی سال های طولانی تعداد نفراتمون رفته بالا! یعنی از اول راهنمایی دوست بودیم ولی از سوم راهنمایی خیلی صمیمی تر شدیم و کم کم در طی چندسال تعدادمون بالا رفت! شما هم که 5 نفر از ما کمترید!
romangram.com | @romangram_com