#اس_ام_اس_پارت_10

چه زیباست …دور روی تو

آفرین به آخرین

شاهکار روی تو

توی اوج سادگی

چه زیباست … اندوه تو

به بیرون نگاه کردم! چه جاده ی قشنگی! جاده ی چالوس قشنگ ترین جاده یی که تا حالا نشده از رفتن بِهِش خسته بشم! و مهم تر , منی که همیشه تو ماشین خوابم میگیره وقتی تو این جاده ام به هیچ وجه خوابم نمیگیره!

ولی خداییش مطمئنم راه 3,4 ساعته رو با 7,8ساعت می ریم با این ترافیکی که هست! کلا عید که میرسه انگار کل تهرانو با یه دست بلند میکنن میزارن شمال! من دیشب چه قدر به اینا گفتم شمال نریم شلوغه,امکان تصادف داره بیاین بریم کیش نیومدن که نیومدن! خدایا یعنی شانس من تو حلقم! من اینقدر بد شانسم که اگه برم دریا باید با خودم یه سطل آب ببرم که نکنه خشک بشه! آخه شانس به این گندی؟ الان اگه میرفتیم کیش باید بلیط هواپیما می گرفتیم ولی قطعا بلیط نبود! کلا بهتره به هیچ مسافرتی فکر نکنم این بهتره!

ببخشید کمه واقعا خسته بودم امروز!

هندزفری که در آوردم مامانم یه آهنگ پخش کرد! البته خودش پخش نکرد: دی ضبط ماشین پخش کرد اون فقط روشنش کرد! آهنگ فکر بکر از زانیار خسروی! وای خدا من عاشق این آهنگم مخصوصا برای تو ماشین! کلاً حال میده! درسته که چالوس هم خودش هم جاده اش قشنگه ولی یه چیز ترسناک داره! بعد از این که سد امیرکبیر رو رد میکنی کوه هاش خیلی ترسناک میشه! شکلای ترسناکی پیدا میکنن! یادمه دفعه ی قبل که اومدیم چالوس به خاطر ترافیک به شب خوردیم و دیگه صدبرابر ترسناک شده بود! خدا کنه شب نرسیم! چون که منو یاد این فیلمای ترسناک میندازه!

از تو کوله پشتی م مینی لپ تاپم رو در آوردم و چندتا آهنگا جدید زدم رو گوشیم!

با اینترنت مبینت جیبی اینترنت داشتم البته قطع و وصل میشد ولی خوب از هیچی بهتر بود رفتم رو نودهشتیا و یه سری به دوستام زدم!

همیشه وقتی میایم شمال تو نمک آبرود میمونیم و یه ویلا اونجا داریم! یه شهرک کوچیک تفریحی واقعا بهترین جای شمال بود! همه چیز داشت! از تلکابین و جنگل گرفته تا سورتمه سواری و ترامبولینگ و کارتینگ و....! کلاً میشه این تساوی رو میشه نوشت: نمک آبرود=خوش گذرونی!

چه تساوی هم شد! بابا معادله ت تو حلقم البته این معادله استثنا ست چون عدد نداره!: دی

به گوشیم نگاه کردم! یه اسمس از آنیتا داشتم! نوشته بود: الان یه جا وای میستیم پیاده شو بیا تو ماشین ما! من تنهام حوصله ام سر رفته!

آنیتا تک فرزند بود لی من یه برادر شیطون و شر داشتم که به موقعش اذیتم میکرد و به موقع خودش هم یه پشتیبان عالی بود! البته هنوز ازدواج نکرده و میدونم آرزوی عمه شدن رو به دلم میزاره! الان 28 سالش بود!

یه گوشه وایستادیم و من پیاده شدم رفتم پیش آنیتا!

همین که نشستم تو ماشین پر چونگیمون گل کرد! آنیتا از دانشگاه می گفت و من اَزَش درباره ی کنکور میپرسیدم! خاله میترا که معلوم بود خوابش میاد ولی از سر و صدای ما نمیتونه بخوابه گفت: بچه ها توروخدا یه استراحت به اون فک وا مونده بدید! سرطان فک میگیرید!

من که مونده بودم سرطان فک داریم یا نه سرمو خاروندم و رو به آنیتا با حالت گیجی گفتم: مگه سطان فک داریم؟

آنیتا هم مثل خودم گیج گفت-نمیدونم شاید!

خاله میترا-بله که داریم سرطان از تولید بیش از حد سلول تو یه مکان به وجود میاد و خوب قطعا استخوان فک هم میتونه این شرایط براش پیش بیاد!

من و آنیتا که هیچی در ک نکرده بودیم رو به هم شونه هامونو انداختیم بالا و رو به خاله باهم گفتیم-آهان!

خاله هم خنده ی ریزی به ما کرد و گفت-من که مطمئنم شما کاملاً درک کردید!


romangram.com | @romangram_com