#روزای_بی_عسل_پارت_27

مهربان خانم=احمد این چه حرفیه؟
مازیار=ازم انتظار نداری که دخترم و به یه لات بی سروپا بدم!!
همین آقای مازیار؟چون لاتم حق یه زن خوب گرفتن ندارم؟
مازیار=لیاقت تو هموناییه که باهاشون دوست بودی بچه...برو،برو خدا روزیت و یه جای دیگه حواله کنه
چرا الکی قضاوت میکنین؟تو دین شما نگفته نباید الکی به کسی تهمت زد؟
عرفان با پوزخند گفت
یعنی میخوای بگی آقاجونم اشتباه میکنه و تو اصلا با کسی دوست نبودی؟
نه
فریبا با تندی بلند شد و گفت
تا حالا اینقدر تحقیر نشده بودم....راست راست تو چشمم زل میزنن و به پسر دسته گلم میگن لاته بی سرو پا....بریم ماهان کم کم داره اعصابم بهم میریزه
فریبا تو رو خدا یه لحظه صبر کن
فریبا با عصبانیت گفت
ساکت!!فقط سریع بیا تا نزدمت
بابا=بدو ماهان
با زور بلند شدم که محمد بلند داد زد
شیرینی هاتونم که اصلا بدرد نمیخوره....حیف اون100تومنی که بابت گل دادیم...حالم بهم خورد این چه شیرینی ایه!!
یه دفعه عرفان پرید طرفمون مامان و بابا و هانا فرار کردن من و محمد هم خواستیم دَریم که یه دفعه پدر و پسرا افتادن سرمون مثله سگ داشتن ما رو میزدن که محمد دستم و کشید و فرار کردیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردم یکم که دور شدیم محمد گفت
ماهان نمیری ببین بازم کتک خوردیم

romangram.com | @romangram_com