#رویای_واریا_پارت_95

-ایا می خواهی پیش انها بمانی ؟

هرلحظه ممکن بود یان داخل اتاق بشود .این مسئله و حرفهای نش دار پییر همه و همه باعث نگرانی و دلشوره واریا شده بود .به سختی گفت :من دیگه بیشتر از نمی تونم حرف بزنم .توضیح دادن برام مشکله .

-واریا میخوام تورو ببینم .کجا بیام ببینمت ؟

-اما من نمی توانم تو را ببینم .این امکان نداره !من در اینجا مهمان هستم .هردقیقه من از قبل برنامه ریزی شده .

-حالا که اینطوریه من خودم می ایم اونجا در می زنم و می گم که باید تو رو ببینم .می خوای بگم که از اقوام تو هستم ؟و یا یک دوست قدیمی خانوادگی ؟

-هرگز نباید چنین کاری بکنی حالا هم خواهش می کنم برو .

-نمی توانم چنین کاری بکنم .اگه برم یعنی به سرنوشت و تقدیری که باعث اشنایی من و تو شده پشت پا زدم .حالا بگو کی به دیدنم می ایی؟

-برام ممکن نیست که چیزی بگویم .

-پس من می گم .امشب بعد از شام باید از خانه بیرون بیایی .پایین خیابان من منتظرت هستم .وقتی جلو امدی به طرف راست برو


romangram.com | @romangram_com