#رویای_واریا_پارت_85
-ان هتل بسیار مجلل و معرو ف است .اسمش(هتل دی وایل )می باشد که شما باید حتما ًاز نزدیک ببینید .چون واقعا ً دیدنیه .ان ساختمان هم درزمان لویی چهارده ساخته شده است .اقای دوفلوت با شوق فراوان چندین بنای تاریخی را به واریا نشان داد و درباره انها توضیحات کاملی بیان کرد .سر انجام انها به خانه بزرگ و با شکوه خانواده دوفلوت رسیدند.راننده به سرعت در را برایشان باز کرد و به کمک مستخدم چمدانها و وسایل انها را از ماشین بیرون اوردند .خانه مثل کاخی بزرگ و مجلل بود ولی اتاقها یکوچکی داشت .انها تقریبا ً از همه انها گذشته تا بالاخره به اتاق نشیمن رسیدند و این درست همان جایی بود که تمام افراد خانواده منتظر رسیدن میهمانان خود بودند .
چند ثانیه طول کشید تا واریا موفق شد یکایک افراد خانواده دوفلوت را که در سنین مختلف بودند از نظر بگذراند .به ترتیب مادام دوفلوت که پیش از همه ایستاده بود ایستاده بود و بعد از او سه فرزندش که در فواصل سنی مختلف بودند قرار داشتند .دختر بزرگتر انها که به نظر می رسید کاندیدای ازدواج با یان باشد نیز از جمله انها بود .همچنین پدر پیر مادام دوفلوت که کر بود و نمی شد از او انتضار داشت که به خاطر میهمانان خارجی از جایش بلند شود .انها با افتخار مادر اقای دوفلوت را که متعلق به قرن نوزده بود ،به دو میهمانشان معرفی کردند .واریا متوجه شد که در ان خانه بزرگ افراد دیگری مثل عمه و خاله همراه فرزندانشان که اکثرا ًاز جنس مؤنث بودند همگی در کنار یکدیگر زندگی می کردند .واریا به یاد اورد که در فرانسه معمولا ًخانواده ها به طور دسته جمعی زندگی می کنند .به علاوه اومی دانست که تعداد دیگری از افراد خانواده که در خال حاضر بیرون مشغول کار می باشند شب هنگام صرف شام به جمع انها اضافه خواهند شد .اقای دوفلوت با انگلیسی دست و پا شکسته به واریا گفت :بهتر است که شما احساس راحتی کنید مثلا ًکلاهتان را بردارید و دستهایتان را بشویید .
خانم دوفلوت هم که یک بانوی چاق وخوشروی به تمام معنی فرانسوی بود به دخترش گفت :
-جین لصفا ًمادموازل میلفیلد را به اتاقشان در طبقه بالا راهنمایی کن می دونی که کدام اتاق برای خواب ایشان حاضر شده ؟
-بله مامان و بعد رو کرد به واریا و با انگلیسی صحیحی که بدون غلط بود گفت :ممکنه با من بیایید؟فکر می کنم شما قدری خسته شده اید و احتیاج به استراحت دارید .مسافرت با هواپیما کار خسته کننده ای است .واریا که از طرز صحبت کردن جین خوشش امده بود گفت :چگونه انگلیسی را به این خوبی یاد گرفته اید ؟
-من انگلیسی را از وقتی بچه کوچکی بودم یادگرفتم .پدرم به این زبان خیلی علاقه داره او همیشه از من توقع داره که انگلیسی را مثل یک انگلیسی حرف بزنم .
وقتی که جین نداشت این جمله را بیان می کرد وسط حرقهایش کمی مکث کرد و ورایا حدس زد او حرف پدرش را عمدا ًکمی تغییر داد .در اصل پدرش دوست دارد که بایک مرد انگلیسی ازدواج کند .انها از پله ها بالا رفتند و در طبقه دوم به یک اتاق کوچک رسیدند که از قبل برای واریا در نظر گرفته شده بود .اتاق نیمه مبله بودوچندتا بلو روی دیوار قرار داشت و یک صلیب بالای تخت خواب روی دیوار به چشم می خورد .وایا ناخودآگاه و به طور اتوماتیک و غیر ارادی گفت :چه اتاق قشنگی !
این اتاق رو به باغچه است و سکوت خوبی دارد .اتفاقا ًاین اتاق من است ولی مامان نظرش این بود که اتاق میهمان چون رو به خیابون است شاید سرو صدا و شلوغی خیابان باعث مزاحمت شما بشود ،تصمیم گرفت اتاق مرا برای شما اماده کند .ما فکر می کردیم اقای بلیک ول به تنهایی به انجا می ایند ولی وقتی فهمیدیم که ایشان همراه شما می ایند .همگی ما کلی خوشحال شدیم .ایا اجازه می دهید که نامزدی شما را تبریک گفته و برایتان اروزی خوشبختی کنم؟
حالتی در لحن کلام جین بود که باعث خجالت واریا شد واریا با خودش فکر کرد این واقعا ً بی انصافی است که به چنین مدمان مهربان و خوش قلبی دروغ بگویدو تظاهر کند .معنی این کار نادیده گرفتن صمیمت و مهمان نوازی این خانواده بود .در عین حال تصدیق کرد جین دوفلوت که دختری بد لباس بود چطور می تواند برای یان همسری مناسب و قابل تحمل باشد .اینجا بود که متوجه علت مخالفت یان به این ازدواج شد .جین کاملا ًنقطه مقابل لارین بود .او هیچ آرایشی به غیر یک روژلب بی رنگ و رو بر روی لبهای نازکش نداشت .صورتش حسابی برق می زد انگار که با روغن ان را صیقل و جلا داده باشند .رنگ پوست صورتش به زردی می زد و اطراف ان مو های صاف و بی حالت تیره ای پوشانده بود .ناخنهایش بدون لاک بود .لباسش بیشتر جنبه پوشش داشت تا زیبایی .واریا به خاطر اورد که در فرانسه این یک رسم قدیمی است که دختر تا قبل از اردواج باید بسیار ساده و بدون آرایش باشد .انها معتقدند که صحیح نیست یک دختر جوان به خودش برسد و ارایش بکند .از نظر واریا جین چه ازدواج بکند یا نکند .مشکل بتواندتنبدیل به یک خانم شیک پوش بشود .
romangram.com | @romangram_com