#رویای_واریا_پارت_81

این اولین جمله خوشایندی بود که واریا از یان می شنید و خیلی تعجب کرد .هنوز هم دستهایش در دستهای او بود .به ارامی دستهایش را بیرون اورد و گفت :حالا دیگه حالم بهتر شد از اینکه با من مهربان بودین متشکرم .

-من باید قبلا ًدر مورد این موضوع فکر میکردم .واریا ارامشش را بدست اورده بود با ازاد شدن دستهایش روی صندلی کم جا به جا شدو گفت :

-از حالا به بعد می تونم بگم که من هم پرواز کردم .چون خیلی خجالت می کشیدم از اینکه همکارانم میگفتند که چندنین بار سوار هواپیما شده اند ولی من مثل قدیمی ها با تنها چیزی که سفر کرده ام ترن بوده و به نظرم سریع ترین وسیله برای سفر قطار است .

-ولی من از اینکه این جوری به نظر دیگران قدیمی باشم هیچ وقت خجالت نمی کشم .

-چرا؟

-چون که در این زمانه به نظرمن این خیلی عالیه که ادمکسی را پیدا کند که همه چیزش مطابق مد نباشه .کسی که همه کارها را انجام نداده باشه و یا همه جا نرفته باشه .منکه این را بیشتر ترجیح می دهم .

-من خیلی خوشحالم که شما این موضوع را درک می کنید .من تا به حال به خارج از کشور هم نرفته ام .

-من انتظار این را داشتم .ایا این باعث ترس تومی شود؟

واریا مکثی کرد وپاسخ داد:نه ....اگر شما ....با منقدری مهربان باشید مثلا ًدیدن افراد غریبه که هیچ شناختی از انها ندارم باعث ترس من می شود .اما اگر ...شما ...کمی ....مهربان...باشید ...واریا در اینجا ساکت شد .یان به او نگاه کرد ولبخند زد وگفت :


romangram.com | @romangram_com