#رویای_واریا_پارت_77
-برطبق صحبتهایی که با جناب ادوارد داشتم ایشان به من گفتند که شما به خاطر نامزدی احتمالیتان به فرانسه می روید و می خواهید همسر اینده تان را به بزرگترین تاجر ابریشم ان کشور معرفی کنید.عجب داستانی !راجع به این جریان چه می گویید؟
لارین که شوکه شده بود حرف او را قطع کرد و ان را دوباره تکرار کرد .
-همسر اینده!این لعنتی منظورش چیه ؟
در این لحظه گزارشگر که متوجه حضور لارین شده بودخیلی صمیمی به او گفت :
-سلام ،خوشکله !تو رو ندیده بودم ،عجب تصادفی !تو اینجا چه می کنی ؟لابد اومدی یک زوج خوشبخت رو ببینی .می تونم نظر تورو هم راجع به این قضیه بدانم ؟
لارین سرش فریاد زد:منظورت چیه ؟بعد هم به طرف یان برگشت و با فریاد افزود .
-ای کثیف ،می فهمی ای خوک کثیف!پس برنامه تو این بوده ؟که این طور حالا می فهمم چرا توی این چند هفته اخیر کم دیدمت .
-لارین بزار برات توضیح بدم .
-هیچ توضیحی نمی خوام .دیگه برام کاملا ً روشن شد که اصل قضیه چیست .به این ترتیب پدرت موفق شد یک سگ کوچولو و ناز پیدا کنه که هرچی بگه او برایش انجام بدهد اگر تو هم همین عقیده رو داری و موافقی بفرما،خوش اومدی .هردوشما برین به جهنم @
romangram.com | @romangram_com