#رویای_واریا_پارت_57

-ایا انتخاب کردین ؟

واریا هم به طرفش رفت و حلقه را به او نشان داد و گفت :

-به نظر من که این خیلی قشنگه اگه اندازه انگشتم باشه چیز قشنگیه .

-خوب امتحان کن .واریا خواست دستور اورا انجام دهد ،صدای جناب ادوارد را شنید که خطاب به یان می گوید :نه صبر کن بهتره که یان این کارو بککنه .زود باش یان حلقه را به انگشت واریا کن .بالاخره باید یاد بگیری .

یان چشم غره ای به پدرش رفت و با کینه و بی میلی لبهایش را جمع کرد حلقه را از دست واریا گرفت و تامل کرد تا واریا دستش را بالا بیاورد .واریا اکراه داشت که دستش را بالا ببرد .ولی اخه مگه چقدر می شد انها را منتظر نگه دراد .چیزی که پیش رو داشت یکمرد نسبتا بی ادب بایک حلقه ازدواج در جلوی او ایستاده بود و منتظر بود تا حلقه را در انگشت او کند .رؤیای خیال انگیز و شاعرانه ای که در فکر هر دختری هست لحظه نامزدی و حلقه دست کردن یک عمل بسیار عاشقانه است که در مراسم ازدواج شکوه خاصی دراد .یه وسیله این کار که یک دختر تبدیل به یک خانم متأهل می شود.

واریا که این مراسم برایش اهمیت زیادی داشت و ان را مقدس می دانست ،دلش می خواست فریاد بزند و بگوید :نه نه من خودم حلقه را دستم می کنم .

ولی دیگه دیر شده بد .وقتی او مشغول خیالبافی هایش بود .یان دستش را گرفت و حلقه را در انگشتش فرو کرد .در این لحظه انگشتهایش سرمای حلقه را حس کرد .عجیب اینکه حلقه کاملا انداهز او بود از حالا به بعد او هم صاحب یک قطعه جواهر کران قیمت نورانی درخشان شده بودکه هرگز تصوش را نمی کرد .یک حلقه ازدواج که فقط برای ظاهر سازی نمایش انها بود .

جناب ادوارد با تأیید از سلیقه او گفت :خیلی قشنه ،خیلی قشنگه !ایا اندازش مناسبه ؟واریا با دست راستش حلقه را بالا و پائین برد و ان را چزخاند و جواب داد:بله کاملاً اندازست .

واریا نمی دانست به چه علت از دست کردن حلقه احساس ناراحتی می کرد و دلش می خواست هرچه زود تر انجا را ترک کند .یک دفعه تصمیم گرفت همه چیز را بهم بزند زیر لب با صدایی ضعیف که فقط خودش می تونست بشنونه گفت :"نه اصلاًاندازم نیست و می خوام ....یکی دیگه رو بردارم ."در همین حال و هوا بود که متعجبانه صدای غریب یان را شنید که در جواب او گفت :


romangram.com | @romangram_com