#رویای_واریا_پارت_2

مردکه شلوارش خاک آلود شده بود به آرامی روی پاهایش ایستاد و مشغول پاک کردن دستهایش از ریگ های کف جاده شد.

واریا که با دیدن خراشهای دست او نگران شده بود فریاد زد:شما صدمه دیدید؟ببینم ایا می توانم در این اطراف برای زخم دستهای شما دارویی پیدا کنم.

بعد چنان با دقت به اطرافش نگاه کرد تا بلکه داروخانه ای در وسط هاید پارک پیدا کند .مرد غریبه که خنده اش گرفته بود گفت:

چیز مهمی نیست لطفا خودتان را به زحمت نیندازید .

واریا گفت :اما شلوارتان کاملا خاکی شده .

-این گرد و خاک با برس کشیدن پاک می شود .

وقتی مرد از جایش بلند شد تازه واریا متوجه قد بلند و ظاهر اراسته او شد.پوست برنزه و آفتابی اش ،گونه های برجسته ،چشمان تیره با نگاه گیرایش و ان پیشانی صاف هیچ کدام در مقابل لبخند او جذابیت و اهمیتی نداشت واریا که سعی می کرد احساساتش را کنترل کند تکرار کرد :من فقط تکرار می کنم که از این اتفاق خیلی متاسفم .

مرد غریبه جواب داد من هم با جرات می گم که از پیش امدن این اتفاق که باعث آشنایی با شما شد خیلی خوشحالم .در انگلستان که ملاقات ها باید بر طبق اصول و آداب معاشرت خاصی باشد ،این خود بهانه خوبی برای آشنایی ما می تواند باشد ،این طور نیست ؟(خفه شو مردک مزاحم الان یه جیغ می کشم همه بریزن رو سرت )

واریا که از این حرفها خنده اش گرفت ولی عکس العملی نشان نداد .ومرد غریبه باز هم ادامه داد:حالا که فلاف باعث آشنایی ما شده و خودش هم ناپدید شده ،اجازه بدین منم خودم رو به شما معرفی کنم ،من پییر دوشالایا در خدممتون هستم .


romangram.com | @romangram_com