#رویای_واریا_پارت_109

-باید خیلی پولدار باشی !

-تا حالا راجع به مالک بزرگی که صاحب همه چیزباشه ولی چیزی نداشته باشه شنیدی ؟او بعد از این حرف به طرف واریا چرخید و بازویش را پشت سر واریا گذاشت .وگفت :

-من نمی خوام در مورد خودم حرف بزنم بیشتر دلم می خواد راجع به تو بدونم .

-خیلی کسل کنندست .

-نه به نظر من ،به نظر من جالب تر از ان موضوع دیگری نیست ،برام از خودت تعریف کن .

-داستان من معمولیه .واریا الز اینکه با همدستی یان قصد حقه زدن به دوفلوت را داشتند احساس بدی داشت و نمی دونست چطور می تونه این مسئله را از پییر نگه داره .او با خودش حساب می کرد که پییر چه وقت از لندن پرواز کرده ایا قبل از انتشار روزنامه های عصر بوده ؟

در زندگی همیشه شانس نقش مهمی دارد .البته روزنامه های فردای ان روز هم مجددا ًخبر ها را چاپ می کند ،ولی اگر او خبرها رو خونده باشه چه لزومی داشته که بخواهد او را در لیون دنبال کنه ؟واریا گیج شده بود و نمی دانست برای ان خبر باید چه دروغی بسازد ؟بگوید که به عنوان نامزد یان در این برنامه شرکت کرده است ؟هرچه می خواد بشه ولی او نباید قول و قراری را که با جناب ادوارد بسته فراموش کند و زیر پا بگذاره ؟این کار از واریا ساخته نیست .

پییر با ملایمت پرسید :چرا اینقدر جدی شدی ؟شاید به این فک رمی کنی که موقع انقلاب فرانسه کدام جد من در این خانه زندگی می کرده ؟ویا شاید داری راجعبه من فکر می کنی ؟

واریا پرسید :کمی راجع به اجدادت بگو


romangram.com | @romangram_com