#روباه_سفید_پارت_71

بلند شدم اتاق تاریک بود معلوم نبود ساعت چنده پرده اتاق رو زدم کنار نور ما زد تو اتاق اوف ماه وسطه باید 9این طورا باشه بدون روشن کردن چراغ اتاقم رفتم بیرون هیچکس تو هال نبود از اتاق رومئو صدای حرف میومد در رو باز کردم

_چیکار میکنید؟

نانا:درس میخونیم

_درس؟

نانا:بله نه که خیلی تو به فکر سواد رومئو هستی خودم دارم بهش یاد میدم از شبی که امدم اینجا

_چرا چیزی بهم نگفتی؟

نانا معلوم بود دلش ازم پره

نانا:میشه تنهامون بزاری وبزاری به کارمون برسیم؟

_البته

درو بستم وبه سمت اشپزخونه رفتم عمارت ما دوطبقه هست طبقه بالا شامل اتاق کارها واتاق خوابا میشه پایین شامل هال اتاق غذا خوری وکتابخونه میشه وطبقه پایین که زیر زمینه اشپزخونه ومحل نگه داری اسلحه ها وازمایشگاه هست عمارت بزگیه ...خیلی خیلی بزرگ رفتم تو اشپزخونه خدمتکارا این موقع شب تو ساختمون خودشونن تو باغ پشت عمارت یه ساختمون جدا مخصوص خدمتکارا هست هیچوقت علاقه ای به رفتن تو باغ نداشتم در یخچال رو باز کردم

مایک:بیا غذات رو الان داغ کردم

برگشتم پشت سرم بود

_فکر نکن ترسوندیما

romangram.com | @romangram_com