#روباه_سفید_پارت_61

نانا:من که مرد نیستم

خلاصه اون شب کلی خندیدیم وبازی کردیم بعدش رفتیم سمت قسمت جایزه ها کلی برده بودیم کارتا رو دادیم بهمون زنه گفت که تو چه محدوده ای میتونیم انتخاب کنیم

_خب رومئو کدوم رو میخوای؟

رومئو متفکر ایستاد نانا والکس ومایک بهش پیشناهاد هایی میدادن با این همه بازی که برده بودیم میتونستیم کلی عروسکای خوب رو برداریم هنوزم کارت یکم داشت ولی همه خسته بودن اخرش رومئو دست گذاشت رو یه روباه خاکی رنگ که یکم بزرگ بود چشماش هم قهوه ای بود روباه بیابونی یا همون کوهی بود همگی سوار ماشین شدیم مایک با من امد رومئو رفت عقب الکس ونانا هم باهم امد رومئو رو صندلی عقب خوابش برد بالاخره رسیدیم وپیاده شدیم

مایک:من میبرمش اتاقش راستی امروز چی شد؟

_کار الیسا تمومه

مایک:مدرک؟

دوربین رو دادم بهش

مایک:بهشون زنگ میزنم

_خوبه

نانا والکس م رفته بودن مایکم رومئو رو بغل کردعروسکش رو ول نمیکرد بردش تو منم رفتم سمت اتاقم وتخت خوابیدم...

صبح با سردرد بیدار شدم نمیدونم چرا ولی حس بدی به امروز داشتم رفتم پایین

مایک:بیا اینم عکسا ظاهرشون کردم

romangram.com | @romangram_com