#روباه_سفید_پارت_46
همینطور اروم موهاشو نوازش میکردم ومیگفتم
_تا اینکه از دست نانا هم فرار کردم وتو اون برف ها یکی رو دیدم یه مرد که برای شکار به شهر برفی ما امده بود اون منو برد با خوش واینجوری بزرگم کرد یه قاتل وبهم یاد داد تو دنیا فقط تو مهمی برای خودت نه کس دیگه
رومئو:و...ولی...ولی نانا دوستت داره...الکس دوستت داره مکس دوستت داره...من...من دوستت دارم
هق هق نمیزاشت حرف بزنه
رومئو:تو برای همه مهمی...برای نانا...الکس...مکس...م..من
_میدونی روباه اگه تا الان فقط مراقب خودم بودم وخودم برام مهم بود...الان یکم نظرم عوض شده...تو هم برام مهم شدی میخوام مراقب تو هم باشم میدونی چرا؟چون معتقدم موهای من رنگ موهای تو شده تا بتونم پیدات کنم ومراقب باشم ودرکت کنم...بهش میگن گره سرنوشت
رومئو:گره سرنوشت؟
_اوهوم...من فقط تو رو دست دارم
سرش رو اورد بالا لپاش صورتی شد دیگه هق هق نمیکرد وگریه نمیکرد خودمم تعجب کردم یعنی من حرفی زدم که ممکنه اون خجالت بکشه؟یه لبخند بهش زدم ودستاشو از دور کمرم باز کردم
_بلند شو میخوام ببرمت یه جایی
رومئو:ک...کجا؟
_نترس نمیریم ادم کشی
romangram.com | @romangram_com