#رخصت_پارت_2
من:هیچی حاجی شماادامه بده
-ماهور
-جونم حاجی؟
-دخترم من تاحالا چندباربه شماسفارش کردم
-زیاد حاجی زیاد
-پس چراگوش نمیدی دخترم؟
-حاج اقا شرمندتونم میشه یه چیزدرگوشتون بگم؟
-نه بلندبگو
نگاهی به پسره انداختمزوگفتم نمیگم پس هیچی
حاجی لبخندی زدوگفت
بیابگو
سمتش رفتم وباصدای اروم گفتم حاجی سرجدت این اجل معلقو بیرون کن تابگم برات
به زورخندشو خورد و روبه اون پسره ی هویج گفت
-حسین جان میشه بیرون باشی یه دیقه پسرم؟
اخم غلیظی نشست وسط پیشونیش وگفت نه حاجی
حاجی جدی نگاهش کردوگفت:چی نه؟
پوفی کشید وچپ چپ نگاهم کرد وبیرون رفت
زیرلب گفتم نخوریمون
-چی
-هیچی
-هیچی وبلابگو ببینم این بساط مطرب گریتو کی میخای جمع کنی
-هروخت که دوراَجون شمابمیرم
-دخترم؟
-جان دخترت؟
-ماهورجان الان یک ساله تمومه هرهفته دارم میارمت
باهات حرف میزنم چرادست برنمیداری اخه بچه ها هی میگن واسه ماسختگیری امابه ماهورکاری نداری
بغض گلومو چنگ انداخت وگفتم دِ حاجی جون مادرت پیله نکن وضع قمردرعقرب خونه مارو که میدونی میدونی که چی به سرم میاد روزی یه ساعتم نه چندروزی یه بارچی بشه من یکم مونگول بازی دربیارم روانمون شادبشه وروحیه ی گو…اکه هی
بغضمو قورت دادم وگفتم بریدم به مولا
-نبینم غمتو سالار
romangram.com | @romangram_com