#رخ_دیوانه_پارت_88


چاره چی باید حد اقل تا وسط ماه سر کار باشم

خیلی تلاش میکردم برای کارم میخواستم پولم حلال باشه

اما این مرد خدای حروم خواری خدایا بازم میگم شکرت

امروز خیلی خسته شدم نمیدونم چرا حالم خوب نیست دلم میخواد برم پیش کسرا بابا سهیل بهم قول داد اما نبردم

باید خودم برم دو روزی گوشیم خاموش میکنم وگرنه محمد بفهم نمیذاره برم

چمدانم بستم فقط مانده بلیط که امیدوارم گیر بیاد

دیگه مثل قبل نیست که مستقیم برم فرودگاه عین خیالم نباش خداشکر بلیط گیرم امد از ترمینال راه افتاد

میگمن مسیر خطرناک مخصوصا این که جدیدا تصادف اتوبوس زیاد بود اما واقعا پل دختر زیبا بود و لذت بردم

با این که بهار اما هر چی نزدیک ترمیشیم به خود شهر گرم تر میشه خدابزرگ هفده ساعت مردم توی اتوبوس چطوری تحمل کردم مستقیم از ترمینال به طرف ارامگاه میرم چون دیگه خانه ای ندارم که برم انجا

دیگه مامان مهیا نیست باباکهن نیست برادرم مهرزاد نیست

یاد مهرزاد باعت میشه یاد پسرش ماهان افتادم پسری که بی شباهت به عموی مرحومش نیست

روز تولدش یک روز سرد زمستانی بود من داشتم هم خاله میشدم هم عمه


romangram.com | @romangram_com