رمان رخ دیوانه

#رخ_دیوانه_پارت_87

وقتی خانه میام مادرم میبینم انگار متوجه دستم نمیشه منم چیزی نمیگم

اصولا من نگران همه میشم کسی نگران من نمیشه

این شده قانون جدید زندگی من

یکی از دوستام برام یک کار جور کرده توی شهر بازی میگه خوب اما میدونم سختم از ساعت نه تا یک شب

اما میرم باید برم من تا حالا مستقل بودم تا حالا تلاش کردم برای پولی که دارم

برای داری هام اما نمیدونم چرا دلم گواه بد میده نمیدونم چرا

از روز اول عید رفتم سر کار

محمد شاکی میگه پیش من نیستی میگه صبح میری شب میای نیامده خوابت برده

راست میگه اما نمیدون شرایط گاهی چطور میشه

خیلی سخت از عرش به فرش رسیدن تفوتش در یک حرف و یک ثانیس

الان پنج روز سر کار میرم حالا میفهمم چرا دلم گواه بد میداد

سر پرست کارکنان ادم درستی نیست

به قول دوستم مهرسا میگفت از چشماش مشخص

romangram.com | @romangram_com