رمان رخ دیوانه

#رخ_دیوانه_پارت_3

برو بیرون تا ننداختمت بیرونکسرای من رفت دیگه نیست میفهمی

برو بیرون تا بهت بی احترامی نکردم

یعنی چی نیست کجا رفت؟

یعنی کسرا الان هشت روز فوت کرده .چی کسرا مرده ؟

ببین خانم کوچولو حوصله ندارم باهات بحث کنم یعنی ارزش نداری عجیب تا حالادختر عموی من خبرا بهت نرسونده البته فکر کنم تو مهره بازی برای شادی بودی چون تا جایی که یادم یک حرکات هایی انجام داده بود تا کسرا راضی بشه باهاش باشه که کسرا خداشکر نه تو قبول کرد نه اون دختر عموم حالا برو بیرون چون دیگه کسی اینجا نیست که بخوای با رفتارهای مثلا متمدنت عاشقش کنی

و درو بستم،الهام تک دختر اقای خشایاری دوست بابا کهنم بود وبا دختر عمو کیهانم دوست بود خانواده بابا کهن زیاد شلوغ نیست خان جان واقاجان باباکهن ،عموکیهان ، عمو کیانوشهمان طور که داشتم فکر میکردم ناخوداگاه به سمت پخش رفتمدکمه پلی زدم

تو امتداد سرنوشت کی بود که از تو می نوشت

زندگی من و تورو با قلب و با غصه می سرشت

با این همه گ*ن*ا*ه و درد کی میره آخرش بهشت

ببین ببین که دست من هر جا رسید از تو نوشت

گریم گرفت بود چطور من تنها شدم حالا چه کاری باید انجام بدم

میون جادهها هنوز گرد مسافرا بجاس

تو شهر تو غریبه ام غریبه ای که بی صداس

romangram.com | @romangram_com