#رخ_دیوانه_پارت_109

اما بهتر بود حامی دخترشان باشن نه این که پشتش خالی کنن و حالا بعد چند سال مامان جون بابا جون به مادرم سر میزنن اما چه سود بعد چند سال به فکر افتادن

الان چند سال دایی هام ندیدم ازدواج دایی وسطی و دختر دایی بزرگم و دختر خاله بزرگم ندیدم حتی بچه هاشون و حتی اسم هاشون نمیدونم

مامان ناتاشا از ان موقع توجهش به من کم شد بیماری هاش بیشتر همیشه مادرم مریض بوده اونم نه بخاطر من بخاطر دیگران

چقدر این لحظات غمگین این اهنگ به دلم میشینه

من بزرگ شدم نمی شناسی منو شایدم نه منو یادته هنوز

من همون همبازی بچگی هات که با هم بازی می کردیم شب و روز

وقتی با هم می دوییدیم تو کوچه خیلی دوست داشتم تو تندتر بدویی

که واسه خنده آوردن رو لبات بتونم بگم برنده مون تویی

می دونستم تو کجا قائم میشی اما خب می باختمو عالمی داشت

من بجات چشم میزاشتم آخه شبا چشمام از دوری تو چشم نمی ذاشت

غروبا که بازیمون تموم میشد گریه میشد سهم من فقط همین

تو خونه ازم می پرسیدن چته ، می گفتم هیچی نیست خوردن زمین

باز به شوق اینکه فردا پیشمی می شمردم همه لحظه لحظه شو

romangram.com | @romangram_com