#ریما_پارت_97


مانی:خیلی خوب بابا!

سانیار:پاشو بریم!

مانی:برو گمشو!هنوز از جونم سیر نشدم!پامونو از در نذاشتیم بیرون یکی از این نگهبانا که در نوع خودشون هیولایی هستن درسته قورتمون میدن!

کلافه بلند شدم و دستشو گرفتم و کشیدمش سمت اتاق خواب.

سانیار:مطمئن باش انقدربد مزه هستی که اگه سگم بخورتت دنده عقب میره!کسی نمیخورتت بابا!

مانی شیطون گفت:مگه چشیدی که میگی بدمزم؟

با حرص بالش روی تخت رو پرت کردم سمتش که اگه جاخالی نمیداد مغزش میپاشید روی در!

بعد از اینکه یه دست لباس اسپرت تمام مشکی پوشیدیم از پنجره پریدیم پایین.بیرون رفتن از در ورودی حماقت محض بود!واحدمون هم طبقه دوم بود و مشکلی پیش نمیومد.البته مانی هی غرغر میکرد که اونم زیاد مهم نبود!

پشت یکی از مجتمع ها پنهون شدیم.

مانی:کجا میخوای بری؟

یه ذره فکر کردم...اولین جایی که دوست داشتم ببینم توش چه خبره یکی ار مجتمع ها بود که معلوم بود مسکونی نیست و ته شهرک بود.یه دیوار سه متری هم که حالت حلالی داشت اونو از بقیه ی مجتمع ها جدا میکرد.

سانیار:بریم ته شهرک....مجتمع بلوک 13!

مانی با ذوق گفت:گفتی بلوک 13 یاد فیلم بلوک 13 افتادم...ای جونم هیجان!

سانیار:مانی...

مانی:باشه خفه میشم!چرا انقدر به من گیر میدی بزمجه؟آخ!چرا میزنی؟

با تموم دقت و توانایی که از خودمون سراغ داشتم خودمونو رسوندیم به ته شهرک.

romangram.com | @romangram_com