#ریما_پارت_83


رایان:از همون اول که اومد فهمید تو کفتم!

ریز خندیدم و گفتم:خب حالا!بریم حساب این بچه باز رو برسیم.

رایان:بچه باز؟

ریما:بعدا برات توضیح میدم!

رامتین و پسرا هنوز داشتن با مجید بازی میکردن.یه ذره از حالت منگی دراومده بود ولی قدرت مقابله نداشت!

نشستم پشت میز و رایان هم کنارم نشست.

ریما:رامتین سرحالش کن.

رامتین:چــــــشم!

یه لیوان آب ریخت و خالی کرد رو سر مجید!مجید یهو شکه پرید و تند تند شروع کرد به نفس نفس زدن و تکون دادن سرش!

یه نگاه به رامتین و رادین و راینه خندون و پارچ آب یخ انداختم و ریز خندیدم!

ریما:خب!من هیچ کاری رو بدون دلیل انجام نمیدم!امروز گذاشتم بیای اینجا تا بهت بگم میخوام همه چیزت رو ازت بگیرم!بعد که کارتون خواب شدی نگی نگفتی!

مجید پوزخند زد و با تمسخر گفت:چیزی برام نمونده که توی لاشخور بخوای بگیریش!

با تاسف گفتم:یه ذره هم به بابا نرفتی!

سعید:بابا؟

یهو زد زیر خنده و گفت:آها سعید رو میگی؟شنیده بودم که به فرزند خوندگی گرفتت!اون مرتیکه...

عصبی ولی در ظاهر خونسرد گفتم:دهنتو ببند!

romangram.com | @romangram_com