#ریما_پارت_55


صدامو آوردم پایین تر و تهدید آمیز ادامه دادم:فقط یه بار دیگه تو مهمونیا چشم ازش برداری و خدایی نکرده بلایی سرش بیاد حکم قتل خودتو امضا کردی!

با عصبانیت رفتم سممت ماهرخ.یه نفس عمیق کشیدم تا یکم آروم بشم.

ریما:ماهرخ جون نمیخواد امشب دست به چیزی بزنی.فردا چند نفر رو واسه نظافت میفرستم.باشه؟





ماهرخ:لازم به زحمتت نیست دخترم.خودم جمع و جورش میکنم.

گونشو بوسیدم .

ریما:نمیخواد فدات بشم.تا همین جاش حسابی تو زحمت افتادی!خب من دیگه میرم.کاری داشتی حتما زنگ بزن.

گونشو بوسیدم و رفتم سمت اتاق.یه سرک کشیدم.مثل اینکه رادین، رایان رو برده بود.سریع رفتم و مانتو و شالمو برداشتم.وقتی داشتم میرفتم بیرون چشمم خورد به تخت که یکمی نا مرتب بود.دوباره ضربان قلبم رفت بالا و هل شدم.ترجیح دادم جیم بزنم!همونجور که تند تند میرفتم سمت در خروجی لباسامو تنم کردم.رادین کنار ماشین منتظر ایستاده بود.تو ماشین هم که...پس رایان کو؟رادین یه نگاه بهم انداخت،انگار داشت حرفمو از تو چشمام میخوند.

رادین:با پسرا فرستادمش.زودتر بیا بریم که دارم از خواب میمیرم.

تا خونه هیچ حرفی رد و بدل نشد و من خیلی از این موضوع خوشنود شدم!وقتی رسیدیم سر سری ازش خداحافظی کردم و سریع پناه بردم به اتاقم.واقعا رو نداشتم تا تو چشماش نگاه کنم!

وااااااااای!این چه غلطی بود که تو کردی رایان؟اه!عصبی شالمو از رو سرم کشیدم و پناه بردم به یه وان آب داغ!

************************************************** *

رادین**

سریع ازم دور شد!خندم گرفت!آبجی کوچولوم حسابی خجالت کشید! درو باز کردم و رفتم تو.رایان رو تخت ولو بود و آرنجش رو پیشونیش بود. خدایی نه از نظر قیافه و تیپ و هیکل،نه از نظر اخلاق هیچ مشکلی نداره!کامله کامله و آرزوی هر دختری میتونه باشه!ریما واقعا لیاقت این عشق رو داره!رفتم کنار تخت و زل زدم بهش.با زانو زدم تو پهلوش!

رادین:هوی پاشو!میدونم بیداری!

romangram.com | @romangram_com