#ریما_پارت_52
ریما:باز مست کردی؟
خمار زل زدم بهش.مست نبودم...ولی بذار فکر کنه هستم!شاید به نفعم شد!
ریما با حرص رفت سمت جمع و گفت:خیلی خب پسرا جمع کنین بریم.رایان حالش زیاد خوب نیست!
یه سری از پسرا بهم فحش میدادن و یه سری نفرینم میکردن!ریما بی توجه به اعتراض بچه ها رفت سمت اتاق سابقم.یه نگاه انداختم دیدم کسی حواسش به من نیست.عین جت خودمو رسوندم به اتاق و پریدم تو.تکیه دادم به در و زل زدم بهش.
ریما انگار هل کرده بود!
ریما:را..رایان تو اینجا چیکار میکنی؟
صدامو کشیدم و عین آدمای مست گفتم:سرمممم...درد میــــکنه!
کشون کشون رفتم نزدیک تخت و ولو شدم روش.ریما اومد بالا سرم.مهربون بود...مثل همیشه!
ریما:الان واست یه لیوان شربت آب عسل و لیمو میارم.
رفت و بعد چند دقیقه با لیوان شربت برگشت.مثلا به زور یه ذره نشستم سر جام،ریما نشست کنارم و شربت رو کم کم به خوردم داد. دوباره دراز کشیدم سرجام.
ریما:بهتری؟
با نیش باز گفتم:فکــــر کنم...هیع...دارم بهتر میشـم!
ریما:نچ نچ نچ!خدا میدون چقدر خوردی که با یه لیوان پر شربت هم مستیت نپرید!
دوباره نیشمو واسش باز کردم.با مهربونی رو موهام دست کشید،بلند شد بره که مچشو گرفتم.خب تقصیر خودشه که انقدر خوشکله!با چشمای درشت زل زد بهم.از فرصت استفاده کردم و کشیدمش سمت خودم،افتاد کنارم.
متعجب گفت:چی...چیکار میکنی؟
فقط نگاهش کردم.اومد بلند شه که یه طرفمو انداختم روش...دیگه نمیتونه بره جایی بره!
romangram.com | @romangram_com