#ریما_پارت_47
رادین پوزخند زد و گفت:پس چجوری منو آورد بیرون؟
یه ذره فکر کردم...نه ریما با دولتیا کاری نداره!
رایان:نه برادر من!تو هنوز نمیدونی ریما تو دنیای بیرون چقدر قدرت داره!اون همین الانش یکی از برترین میلیاردر های جهانه!راحت میتونه یه جزیره رو بخره!دنیا دست پولداراست.من خودم فقط با برنامه نویسی ماهی بالای 40 تا درآمد دارم حالا درآمد کارخونه هام بمونه! بی خیال بابا!دنیا رو پول میچرخه!بیا بریم اتاقت رو بهت نشون بدم یه ذره استراحت کن و دوش بگیر خستگیت در بره.بعد بردن رادین به اتاقش ریما بهم گفت که شب پسرا رو تو اتاقش جمع کنم و بعد با رادین برم پیششون.منم شب اول پسرا رو گله کردم بردم تو اتاق ریما ول کردم بعد رفتم دنبال رادین.رفتم دیدم به به ببین چه کرده،همه رو دیوونه کرده!صورتشو اصلاح کرده بود و یه تیپ اسپرت زده بود شده بود هلو پوست کنده!باخنده و شوخی رفتیم سمت اتاق ریما،بعد در زدن رفتیم تو و .....تادا!
************************************************** *
ریما**
رامتین:رئیس امشب برای چی ما رو اینجا جمع کردی؟
یه لبخند خبیث زدم و گفتم:به زودی میفهمین.
دیگه بچه ها از فوضولی رو به هلاکت بودن که چند تقه به در خورد و بعدش رایان و رادین اومدن تو.چشمام برق زد!چقدر داداشم خوشکل شده.آبجیش فداش بشه!رادین مبهوت به بچه ها خیره شده بود و بچه ها مبهوت به رادین!
یهو رامتین از جاش پرید و شکه گفت:را....رادین!
رادین یهو گل از گلش شکفت و جوونه زد!
رادین:داداش فدات بشه!
رامتینم نیشش باز شد و پرید بغل رادین و سفت بغلش کرد.بچه ها هم که از شک دراومده بودن هجوم بردن سمت رادین و حسابی چلوندنش.همیشه به علاقه ی بیش از حد رادین یه رامتین حسودیم میشد!از بچگی هم رادین سعی میکرد جلوی من زیاد با رامتین گرم نگیره.بچه بودم دیگه!ولی خودمونیم....هنوزم بهش حسودیم میشه!کثافت!
نشستم رو یه مبل دونفره که نمیدونم رایان چجوری و با چه سرعتی خودشو از اونور اتاق رسوند به من و کنارم ولو شد!متعجب که نگاهش کردم نیششو واسم باز کرد!فکرشو میکردم به حضور رادین حساسیت نشون بده و حسودی کنه!حقم داره.تا به امروز تموم محبت من بدون هیچ کم و کاستی مختص به خودش بود و حالا نمیتونه با این موضوع کنار بیاد.امروز وقتی به رادین گفتم داداشی یه حس خوبی سر تا پای وجودم رو گرفت.درسته 8 سال دارم به رایان میگم داداشی ولی هرگز این حس رو نداشتم!شاید بخاطر اینه که رایان دوست نداره بهش بگم داداشی،حالا هرچی که هست نمیدونم چرا برخلاف تصورم رایان نتونست تو این سالها جای رادین رو برام پر کنه!درسته به اندازه ی رادین دوسش دارم ولی مثل رادین....نمیدونم شاید!
ریما:راستی بچه ها امشب یه خبر دیگه هم واستون دارم.فردا میخوام یه جشن بگیرم به مناسبت حضور دوباره ی رادین تو جمع خانوادگیمون.
همه هورا کشیدن و سامیار و امیر هم شروع کردن به کل کشیدن که با پس گردنی رامتین خفه شدن!
رایان:همین جا جشن میگیریم؟
romangram.com | @romangram_com