#ریما_پارت_2
سعید:سپیــــــده!ساکت شو لطفا!فقط یه بار،فقط یه بار دیگه ببینم سر دختر من داد زدی بی برو برگشت اخراجی!فهمیدی؟ها؟دختره بدبخت از ترس کبود شده بود!خودمونیما!این آقا سعیدم وقتی عصبانی میشه خیلی بد هیولا میشه ها!سپیده معذرت خواست و سر به زیر ازمون دور شد.سمر انداختم پایین و سعی کردم لحنم مظلوم باشه.
ریما:واقعا متاسفم.جدا نمیدونستم که شما بیماری قلبی دارین.بازم معذرت...حرفم با صدای قهقهه ی آقا سعید نصفه موند!الان چرا داره میخنده؟قشنگ که خندید اومد جلو و سفت بغلم کرد.
کپ کردم!این چی میگه؟
با خنده دم گوشم گفت:عاشق دختر بودم و هستم بخاطر همین شیرین بازیاش!هی میخندید و میچلوندم!منم که دیدم اوضاع امن و امانه خودمو حسابی لوس کردم و آقا سعیدم حسابی کیف کرد!کنارش رو مبل نشسته بودم.خودش داشت روزنامه میخوند.حسابی حوصلم سر رفته بود.
آروم گفتم:آقا سعید.اخمو برگشت سمتم!یا خدا،چش شد!
سعید:میشه انقدر به من نگی آقا سعید؟
مظلوم گفتم خو چی بگم؟
مهربون گفت:هر چی خودت راحتی.یه ذره فکر کردم.وقتی اون منو دختر خودش میدونه چه اشکالی داره منم بهش بگم بابا یا مثلا پدر؟نه نه پدر خیلی ضایست،همون بابا خوبه!
آروم بهش نزدیک شدم و گفتم:بابایی جونـــــم!یهو گل از گلش شکفت و شکوفه کرد!
خندون بغلم کرد و گفت:جون بابایی؟انقده حال کردم نازم خریدار داره!تو خونه فقط رادین نازمو میخرید که اونم...هی!
ریما:حوصلم سر رفته،میای بازی؟
متعجب گفت:بازی؟چی بازی؟
شونمو انداختم بالا و گفتم:بازی دیگه!یهو از جاش پرید،دستمو گرفت و منو برد سالن بالایی که با دو تا پله ی پهن از این سالن جدا میشد.منو برد سمت میزی که روش مهره های شطرنج شیشه ای بود.نشستم رو صندلی و بابا هم نشست رو به روم.هه، چه زود پسرخاله شدم!بابا!
سعید:خب بیا بازی کنیم.بلدی که؟
بیخیال گفتم:نچ!بیچاره بادش خالی شد!با هیجان گفتم:بابایی بهم یاد میدین؟یه لبخند ماه زد و سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.اول طرز چیدن مهره ها و اسمشون رو بهم یاد داد و بعد طرز حرکت کردن مهره ها و قوانین بازی.ده دقیقه ای قوانین بازی رو یاد گرفتم.
بابا ریز خندید و گفت:نه خوشم اومد،زود میگیری!اونقدرا هم که به نظر میرسید سخت نبود!تا موقع شام یکی دو دست فرمالیته بازی کردیم تا روند بازی دستم بیاد.بعد شام هم رفتیم سراغ بازی،طبق عادت همیشگیم که قبل هر کاری فکر میکردم داشتم بازی میکردم که بابا گفت:نه مثله اینکه نمیشه باهات شوخی کرد!از این به بعد باهات جدی بازی میکنم،هیچ رحمی هم وجود نداره!پس با دقت بازی کن.سعی میکردم با دقت بازی کنم.بعد نیم ساعت بابا با یه حرکت خوشکل کیش و ماتم کرد!اخمام رفت تو هم و بق کردم!باخت به این زودی حقم نبود!یه نگاه به بابا انداختم دیدم متعجب و مبهوت داره نگام میکنه!
romangram.com | @romangram_com