#ریما_پارت_160


رایان که نگاه متعجبمو دید زد زیر خنده و دستاشو دور کمرم حلقه کرد.

رایان:مثل اینکه تلاش های بحث برانگیزم بالاخره نتیجه داد!

با شادی مثل بچه ها جیغ زد و گفت:وای ریما...یعنی...ما داریم مامان بابا میشیم؟

هنوزم عین منگولا بهش زل زده بودم!کم کم ذهنم راه افتاد و...شروع کردم به جیغ زدن!رایان یه متر پرید هوا و یه قدم رفت عقب!بدون توجه به رایان که کف کرده بود تو اتاق عین پنگوئن آروم میدویدم و جیغ میزدم!

رفتم جلوی دستشویی و یه جیغ کشیدم و بلند گفتم:بچه!وای وای خدا بچه!

دوباره شروع کردم به دویدن و جیغ زدن! رایان که تازه از تو شوک دراومده بود باهام همراه شد و شروع کرد به دویدن و داد زدن!یهو خشکم زد و ساکت شدم!رایان چند قدم جلوتر که متوجه شد من نیستم متعجب برگشت سمتم.

رایان:ریما...چی شده؟

با ترسی که نمیدونم یهو از کجا سر و کلش پیدا شده بود به رایان نزدیک شدم و گفتم:رایان...اگه...اگه نباشم چی؟ما که مطمئن نیستیم!

رایان:من تقریبا مطمئنم ولی اگرهم نبودی اصلا غصه نخور!اون با من!خودم حلش میکنم!ولی...یه دقیقه وایستا!

سریع لباسشو پوشید و رفت سمت در.

متعجب گفتم:رایان..کجا میری؟

همونجور که آخرین دکمش رو هم میبست گفت:داروخونه!الان برمیگردم!

تا رایان برگرده هزار بار مردم و زنده شدم!وقتی برگشت تو دستش یه بی بی چک بود.با نیش باز گرفت سمتم.یه ذره با تردید نگاش کردم که گفت:اگه سر منم جواب میده من برم!؟

براش چشم غره رفتم و رفتم سمت دستشویی.

رایان:میترسی منم بیام!

ریما:نه خودم میتونم.

romangram.com | @romangram_com