#ریما_پارت_136


وسط این همه نگرانی لبخنی نشست روی لبم.چهره ی رادین متعجب شد!زل زدم به قیافه ی مبهوتش و لبخندم عمیق تر شد!

ریما:داداشی یعنی فکر کردی انقدر گاگولم؟

رادین سوالی نگام کرد.

ریما:داداشی یعنی واقعا فکر کردی اولین باری که داریم با هم میریم بیرون میذارم رایان بدون ردیاب پاشو از تو خونه بذاره بیرون؟

رادین شاد شد و با هبجان گفت:ای ول!پس حله!

یهو قیافش نگران شد.

با استرس گفت:میگم ریما...نکنه ردیابشو پیدا کنن؟

با اطمینان گفتم:گاگول تر از این حرفاست!

رادین:مگه میشناسیش؟

سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم.

ریما:فقط باید تا ساعت 8:30 صبر کنیم که هم تجهزاتمون برسه هم نقشه رو کامل واسه بچه ها بگم.اصلا دوست ندارم کوچکترین اشتباهی در طول اجرای نقشه پیش بیاد!من رایانو سالم میخوام!





رادین:میگم بهتر نیست سریعتر راه بیوفتیم؟آخه...ممکنه بخوان بلایی سر رایان بیارن...واسه این میگم!

با خیال راحت به مبل تکیه دادم و گفت:خیالت راحت!هنوز اونقدرا باجرات نشده!چیزی نمیشه!

بچه ها رو تو سالن کنفرانس جمع کردم و نقشه رو واسشون گفتم.اوناهم خیلی اعصابشون خورد شد.همشون عصبی بودن و این اصلا به نفع گروه نبود!ولی...خودمم یه ذره عصبی بودم و نه حال اینو داشتم که آرومشون کنم نه توانش رو!

romangram.com | @romangram_com