#ریما_پارت_122


با حرص گفتم:مانی خفه شو!

یهو ساکت شد و جدی گفت:اه بس کن دیگه!هی میگی مانی خفه،مانی لال،مانی برو بمیر!مسخرشو درآوردی دیگه!بابا دهنمو مسواک کردی!

یه غلت زدم و بی حوصله گفتم:حوصله ندارم برو بخواب!

شیطون خندید و گفت:آره دیگه!تموم حوصله هاتو صرف نیکا خانوم کردی به ما که رسید حوصله نداری!ها؟ناقلا؟درضمن تو الان دقیقا سمت چپ تخت من خوابیدی و من اگرم بخوام بخوابم تو الان دقیقا تو محدوده ی منی!

با حرص بلند شدم و گفتم:برو بمیر!

مانی سرشو تکون داد و گفت:تو هم خوب بخوابی داداش!

بی حوصله رو تختم خوابیدم!حوصله ی خوابم نداشتم!کلافه بودم...چرا...چرا بوسیدمش؟

اه لعنت به من!یه ذره فکر کردم،دیدم اگه همینجور پیش برم خل میشم!یهو یاد کتابی افتادم که از کتابخونه بلند کردیم!آروم بلند شدم و برگشتم سمت اتاق مانی.در اتاقش باز بود.درو آروم باز کردم دیدم پاشو انداخته رو پاش و دستاشو رو شکمش قفل کرده و با نیش باز و چشم بسته داره پاهاشو تکون میده!

زیر لب گفت:اوووووف!اصلا فکرش هم نمیکردم لبات انقدر شیرین باشه!وای نیلا...نیلا...نیلا!چه کردی با من دختر!؟

چشمام درشت شد!طلبکار رفتم بالا سرش و محکم کوبیدم فرق سرش!

شکه ازجاش پرید و گفت:ها؟چی شده؟کیه؟

چشمش که به من خورد با حرص گفت:کـــــرم داری میزنی؟

سانیار:چی داشتی بلغور میکردی؟تو کی نیلا رو بوسیدی بیشعور؟

طلبکار گفت:آها!تو رو نیکا بودی اشکال نداشت من نیلا رو بوسیدم اشکال داره؟در ضمن..یه نگاه به ساعتش انداخت و ادامه داد:دقیقا 22 دقیقه پیش رو مبل دونفره تو هال بوسیدمش!حرفیه؟

عصبی گفتم:یعنی تو خودت نمیدونی مشکل چیه؟یعنی نمیدونی اون دختر چقدر سادست و تو خودت چقدر زود وابسته میشی؟

مانی:از کی تا حالا نگران دوست دخترای من شدی داداش؟مشکل خودمم یه جوری حلش میکنم!

romangram.com | @romangram_com