#ریما_پارت_111
زل زد تو چشمام و جدی گفت:ریما من بچه نیستم،میفهمم!میدونم از زندگی چی میخوام!تو تموم زندگیمی...تو اولین و آخرین عشقمی...ریما...با من ازدواج میکنی؟
دهنم باز مونده بود ولی هیچ صدایی ازش خارج نمیشد!رایان از سکوتم استفاده کرد و از تو جیب کتش یه جعبه ی مخمل سرمه ای آورد بیرون.در جعبه رو باز کرد و با ذوق گرفت سمتم!با دیدن حلقه ی ساده ی تک نگین تو جعبه اشک تو چشمام حلقه زد!یه حلقه ی ساده ی مردونه هم پشت حلقم میدرخشید!حلقم؟با چشمای خیسم زل زدم به چشمای رایان که علاوه بر ذوق و هیجان توش نگرانی هم موج میزد!نه!من این نگرانیه تو چشماشو نمیخوام!
صدام در نمیومد فقط تونستم عین عقب مونده ها سرمو به نشونه ی مثبت تکون بدم!تا عکس العملمو دید عین فنر از جاش پرید و منو سفت گرفت تو بغلش!
دم گوشم زمزمه کرد:زندگیمی ریما!خوشبختت میکنم عشقم!
یه ذره به سینش فشار آوردم و ازش فاصله گرفتم.
نگران تو چشمام زل زد و سوالی گفت:ریما....؟
یهو به طور اتوماتیک نیشم شل شد و رو نوک پا بلند شدم و لبشو بوسیدم.خواستم عقب بکشم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و ادامه داد.
بعد یه بوسه ی طولانی ازش جدا شدم.تازه یادم اومد بخاطر رفتار احمقانم خجالت بکشم!سرمو انداختم پایین!با خنده سرمو بلند کرد و پیشونیم رو بوسید.جعبه ی حلقه ها رو از رو میز آلاچیق برداشت و حلقمو از توش درآورد و اومد سمتم.با ذوق عین دختر بچه ها دست چپمو گرفتم سمتش!حلقمو کرد تو انگشتم و بعد آروم دستم رو بوسید!
با نیش باز حلقشو کردم تو دستش.بهم نزدیک شد و کوتاه و نرم لبمو بوسید!یهو با صدای دست و جیغ و سوت از جا پریدیم!
با تعجب برگشتیم سمت ویلا.پسرا سرشونو از پنجره ی رو به دریا آورده بودن بیرون و با شادی دست میزدن!
از خجالت آب شدم!دیدن رایانو بوسیدم؟
رایان با لبخند دستمو گرفت و با هم رفتیم سمت ویلا!به محض ورودمون دوتا بادکنک بالا سرمون ترکید و یه عالمه کاغذ رنگی ریخت سرمون!امیر و سامی هم عین بچه با ذوق سرمون برف شادی میریختن!پسرا هی دست میزدن و جیغ میکشیدن!رایان با لبخند اومد سمتم.
با مهربونی پیشونیم رو بوسید و گفت:خوشبخت شی آبجی کوچیکه!
رفت سمت رایان و جدی فت:اخم کنه زندگیت تمومه!
رایان با نیش باز گفت:به روی جفت تخم چشام!
پسرا تک تک اومدن جلو و تبریک گفتن.واقعا جای اشکان خالی بود ولی خودش قبول کرده بود به این سفر کاری بره در صورتی که میدونست قراره بیایم شمال!حقم داشت!این سفر کاری برابر بود با یه ماه مرخصی و یه پاداش تپل!کلا جاش خیلی خالی بود!
romangram.com | @romangram_com