#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_36


- به خدا می‌کشمت.

سهند فوری از اتاق خارج شد و به سرعت سمت سالن رفت و امیر هم دنبالش کرد سهند پشت مبل رفت و گفت:

- ببین آدم باش. من جونم و دوست دارم.

- ببین کافیه یه کلمه به اردلان یا مصطفی بگی اون وقت قبر خودت و بساز.

- ببین اشتباه شد پس. تو همون‌جا بمون منم قول می‌دم به اردلان و مصطفی حرفی نزنم.

- آفرین.

- دیونه.

- تو.

- عقلت خیلی کمه.

- بی‌شعور بیا برو بخواب تا ناقصت نکردم.

- ببین اصلا ابراز علاقه‌ات بدجور تو گلوم گیر کرده.

- بیشتر هم بلدم‌ها. بیام؟

- نه قربون دستت.

و بعد سهند نزدیکش رفت و گفت:

- شوخی کردم. به هیچ‌کس نمی‌گم.

امیر محکم بر گردنش زد.

- آخ.

- ببین این حقت بود. منو گول می‌زنی؟

- اصلا خوب کردم.

و خواست دوباره بزند که سهند جاخالی داد و گفت:


romangram.com | @romangram_com