#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_155

- من الان قرص و بخورم گریه‌ات قطع می‌شه؟

- نه.

- چی شده؟

- عصبی.

امیر قرص را از دست او گرفت و با آب خورد نزدیک تارا رفت و دو دست او را گرفت و محکم فشرد و گفت:

- خانومم خیلی نازنازی شدی. حواست به خودت باشه. می‌خورمت‌ها.

تارا شرمگین شد و فوری از جایش بلند شد و با جعبه کمک‌های اولیه به سمت آشپزخانه رفت و با دستش اشک‌هایش را پاک کرد و بلند گفت:

- برو اتاق استراحت کن.

- خانومم این حالم و نبین بذار خوب بشم. حسابی از خجالتت در میام.

- بی‌شعور بی‌ادب لوس نونور خمار. تو خواب ببینی.

امیر محکم خندید و بلند شد و در حالی که سمت اتاق می‌رفت بلند گفت:

- تو بیداری می‌بینم عشقم.

و در اتاق را باز کرد و وارد اتاق شد و در را بست و خود را روی تخت ولو داد و چشمانش را بست. تارا کارهایش را در آشپزخانه انجام داد و به اتاق رفت. وقتی دید امیر خواب است کنارش دراز کشید و با موهای او ور رفت و تا این‌که پلک‌هایش بسته شد و خوابش برد. یک ساعت بعد بلند شد و امیر را همچنان خواب دید. از اتاق بیرون رفت و سمت آشپزخانه حرکت کرد تا ناهار را آماده کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجا بدون تو

تلخ و شیرین

غروب ممنوع

در کوچه باغ دلم.

رنگین کمان

من،او،...

طاعون گرفته دلم.

romangram.com | @romangram_com