#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_66

یسرا :اما من میخوام بزنمش به دیوار

_خب ...
یکم فکر کردم باز اون لامپه بالای سرم روشن شد
_چسب داری؟
شونه هاشو انداخت بالا یعنی نمیدونم

_صبر کن برم ببینم عمو داره

رفتم بیرون و سوار اسانسو شدم
رسیدم طبقه مورد نظر و رفتم در زدم و باصدای بفرمایید عمو رفتم تو بی اینکه فرصت بدم سرشو بیاره بالا گفتم
_سلام عمو چسب دارید؟
با تعجب نگاهم کردو گفت

عمو:عه اوستا مگه نرفتی خونه؟ اینجا چیکار میکنی ؟ از خونه اومدی اینجا برای چسب؟ خب از مغازه می خریدی دیگه .اگه پول لازم داری بگو

وسط حرفش گفتم
_عه عمو شماام مثل فرزاد مهلت نمیدین ادم حرف بزنه
من اصلا نرفتم خونه برگشتم پیش خانوم کوچولو الانم چسب لازم دارم دارید؟

عمو:اره داخل اون کمده و با دستش کمد پشت سرمو نشون داد
برگشتم با یه کمد بزرگ مشکی روبه رو شدم
_عه من چرا تا الان اینو ندیده بودم باید یه دکتر برم چشمام ضعیف شده

عمو:لازم به دکتر نیست تازه اوردنش
چسب رو از داخل کمد برداشتم خداحافظی کردم و برگشتم پایین پیش یسرا

رفتم داخل و چسب و باز کردم
_خوب الان همه رو چسب میزنم تا وقتی بلندش کردی نریزه
همه رو براش چسب زدم و صبر کردم تا خشک شه اما با یه مشکل دیگه مواجه شدیم

_خب باویه مشکل دیگه رو به رو شدیم میخ و چکش نداریم

یکم فکر کرد و بعد با ذوق بشکن زد و نوشت

یسرا:سام داره
_سام کیه
بی توجه به سوالم راه افتاد به سمت بیرون

romangram.com | @romangram_com